گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فارسنامه ناصري
جلد دوم
.
و اما بلوكات فارس بر اين نهج است:




اشاره

ببايد دانست كه در مملكت فارس هر ناحيتي را كه داراي چندين قريه و مزارع باشد، آنرا بلوك بر وزن سلوك گويند و اين مملكت بر طبق نقشه فارس به اختراع نگارنده اين فارسنامه بر شصت و سه بلوك قسمت گشته و هر يكي را نامي مخصوص گذاشته، حاكم و كلانتري را براي آن معين نموده، هريك را با ديگري مداخلتي نبوده است و اكنون رشته آن نظم گسيخته و هفت بلوك از فارس موضوع گشته، مانند بلوك ابرقوه و بحرين و بشاگرد و بختياري جانكي و رامهرمز و فلاحي و بلوك هرات و مروست و شايد دو بلوك سه بلوك را به يك نفر حاكم يا يك نفر كلانتر دهند و اسامي بلوكات را به ترتيب حروف نوشتم:

[1]- بلوك آباده اقليد «1»

اقليد در لغت عرب به معني كليد است كه آنرا مفتاح گويند، يعني آن بلوك كليد گشودن مملكت فارس است، هر كه آنرا فتح نمود گويا فارس را فتح نموده است، اين بلوك در جانب شمالي شيراز، محدود است از جانب مشرق به بلوك ابرقوه و از جانب شمال به توابع اصفهان و از جانب مغرب به بلوك سرحد چهاردانگه و سرحد شش ناحيه و از جانب جنوب به بلوك قونقري، هواي اين بلوك مايل به سردي است، آبش از قنوات، شكار دشتي آن آهو و گورخر و خرگوش [و] كبوتر و در تابستان مرغ هوبره و چاخرق «2» و شكار كوهي آن بز و پازن و قوچ
______________________________
(1). (اقليد به كسر اول و سكون ثاني، اسم شهري است در فارس از كوره استخر كه داراي ولايت و مزارعي است) معجم البلدان.
(اقليد شهر كوچك است و حصاري دارد و هوايش معتدل است و آب روان دارد و در او از همه‌نوعي ميوه هست و غله بوم.) نزهة القلوب، ص 122، چاپ لسترانج.
(اقليد شهركي كوچك است و حصاري دارد و جامع و منبر دارد و هواي آن در سردسير معتدل است و درست و آب آن خوش است و روان و ميوه باشد از هر نوعي و غله بوم است و از آنجا جنسي ديگر نخيزد و آبادان است).
فارسنامه، ابن بلخي، ص 124، چاپ نيكلسن و لسترانج. و ر ك: فرهنگ جغرافيائي، ج 7.
(2). چاخروق يا چاخروق: قسمي از پرندگان (دهخدا).
ص: 1239
و ميش كوهي و كبك و تيهو، زراعتش گندم و جو و خشخاش و پنبه و كنجد و كرچك و شلغم و تربزه «1» و چغندر و گزر «2» و خيار بالنگ و خربزه و هندوانه، درخت باغستانش بيشتر تاك انگور و به و آلو و گلابي و بادام و شفتالو و هلو و درختان ديگر سردسيري،
در موسم بهار ز طنازي، شكوفه لب گشاده ز غمازي، زبان بسته است سوسن و در موسم خريف طبق بر سر نهاده هر درختي، پر از حلواي دوشاب و روغن، مردمش رعيت‌پيشه و سازگار، حرفه مردمش قاشق‌سازي و قلمدان و جعبه از چوب امرود و گلابي است، درازاي اين بلوك از اقليد تا امن آباد بيست فرسخ، پهناي آن از كشكان تا قريه چنار دو فرسخ و نيم و نام قصبه اين بلوك نيز آباده است و اقليد از توابع اوست و قاشق شربت‌خوري چوبي بزرگ و كوچك و جعبه چوبي آباده در خوبي، در روي زمين مشهور است و اين قصبه نزديك به 44 فرسخ شمالي شيراز است و عرض آن يعني دوري از خط استوا 31 درجه و 12 «3» دقيقه است و طول آن يعني دوري آن از گري نيچ رصدخانه انگلستان 52 درجه و 18 دقيقه است و انحراف قبله مسلماني آن از نقطه جنوب به جانب مغرب پنجاه و [] درجه و [] دقيقه است و عموم خانه‌هاي آن از خشت خام و گل و چوب ساخته‌اند و شماره آنها به 600 و اند درب خانه ميرسد. و جناب مجتهد الزمان حاجي محمد جعفر آباده‌اي، از قريه صغاد آباده برخاسته «4» است و شرح حال آن جناب در ذيل صغاد بيايد و كلانتر اين بلوك ميرزا حسين خان پسر عباس خان كلانتر پسر عبد الكريم- خان كلانتر است و اين بلوك مشتمل است بر 33 قريه آباد «5»:
ارگمان: پنج فرسخ جنوبي آباده است.
اسحق آباد: دو فرسخ ميانه شمال و مغرب آباده است.
اسد آباد: يك فرسخ ميانه شمال و مشرق آباده است. «6»
اقليد: پنج فرسخ جنوبي آباده است، در دامنه كوهي افتاده است، رودخانه از ميان آن جاري است در دو جانب اين رودخانه، باغهاي پر از درختان سردسيري است، مكاني باصفا و نزهتگاهي دلگشاست،
باغ مزين چو بارگاه سليمان‌مرغ سحر بركشيده نغمه داود در كتاب مزارات شيراز نوشته است:
شيخ عبد العزيز اقليدي: امامي متبحر در فنون علميه، خصوصا علم فقه و حديث و تفسير و اول كسي كه بساط علم را در شيراز مبسوط فرموده اوست و در خانه او ورقي از هيچ علمي
______________________________
(1). همان (ترب) يا (تربچه) است.
(2). هويج.
(3). در جام جم، ص 589: 31 و 10 دقيقه و 52 درجه و 45 دقيقه.
(4). در متن: (برخواسته).
(5). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 270، اسفند 1329، تعداد دهات دهستان حومه: (آباده اقليد) 52 ده بوده است.
(6). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 270، اسفند 1329، از انتشارات وزارت كشور، اداره كل آمار و ثبت احوال.
ص: 1240
نبود بلكه تمامت معلومات خود را در خاطر حاضر داشت، در ماه جمادي اولي از سال 610 در شيراز به رحمت ايزدي پيوست و در قبرستان باهليه شيراز مدفون گرديد.
امن آباد: نام قديمي آن برك، بر وزن فلك بود وقتي از حليه آبادي بيفتاد و بياباني خوفناك گرديد و بعد از امنيت او را امن آباد بگفتند، پانزده فرسخ ميانه شمال و مغرب آباده است.
امير آباد: سه فرسخ جنوبي آباده است. «1»
ايزد خواست: يازده فرسخ ميانه شمال و مغرب آباده است. «2»
بيدك: دو فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق آباده است. «3»
تخت رود: چهار فرسخ ميانه جنوب و مشرق آباده است. «4»
چاليان: چهار فرسخ ميانه جنوب و مشرق آباده است. «5»
جرمودق: ربع فرسخي ميانه جنوب و مشرق آباده است. «6»
چغاد: يك فرسخ و نيم ميانه مغرب و شمال آباده است. «7»
چنار: سه فرسخ ميانه جنوب و مغرب آباده است. «8»
حسين‌آباد: دو فرسخ جنوبي آباده است. «9»
حسين‌آباد بهمني: دو فرسخ ميانه شمال و مغرب آباده است.
خرم آباد: يك فرسخ كمتر شمالي آباده است.
ددق «10»: يك فرسخ جنوبي آباده است.
دشت بيضا: سه فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق آباده است. «11»
سورمق «12»: سه فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق آباده است، گويند اصل سورمق، سورمه است و چون در آن صحرا، گنبد سياه از هفت گنبدان شاه بهرام بود كه هر يكي به مناسبت ستاره، رنگي داشت تمامي آن دشت را به مناسبت سورمه گفتند و شيخ نظامي فرموده است «13»:
چونكه بهرام كيقباد كلاه‌تاج كيخسروي رساند به ماه
______________________________
(1). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 270.
(2). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 270.
(3). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 271.
(4). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271: (تحت رود).
(5). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271.
(6). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271.
(7). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271: (صغاد).
(8). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271.
(9). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271.
(10). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271: (دهدق).
(11). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271.
(12). (سرمق: شهركي كوچك است همه احوال آن همچنان اقليد است اما زردآلوست آنجا كه در همه جهان مانند آن نباشد) فارسنامه ابن بلخي ص 124 و نزهة القلوب ص 122.
(13). ر ك: هفت پيكر نظامي، ص 145، چاپ وحيد دستگردي.
ص: 1241 بي‌ستوني ز باد كلك انگيخت‌كانچه فرهاد كرد از او بگريخت
در چنان بيستون هفت ستون‌هفت گنبد كشيد بر گردون
رنگ هر گنبدي ستاره‌شناس‌بر مزاج ستاره كرد قياس «1»
گنبدي كو ز قسم كيوان بوددر سياهي چو «2» مشك پنهان بود و از فرموده شيخ نظامي (عليه الرحمه) برمي‌آيد كه هفت گنبد در يك دشت بود و آنچه اهل فارس گويند، در هفت دشت از فارس بود چنانكه كوشك زرد سرحد چهاردانگه را گويند:
گنبد آفتاب است چنانكه قصر سورمه گنبد كيوان يعني ستاره زحل است.
شولكستان «3»: پنج فرسخ ميانه شمال و مغرب آباده است.
صغاد: آن را چغاد نيز گويند يك فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب آباده است و جناب مستطاب كاشف حقايق امور، مصلح مصالح جمهور، ظهير اسلام، ملجأ انام، رئيس مجتهدين، اكمل متورعين، بنده خداي اكبر حاجي محمد جعفر آباده‌اي از صغاد برخاسته است، در دار السلطنه اصفهان متوطن گشته، صيت فضيلت و اجتهادش عالم‌گير گرديد و در سال 1280 و اند در اصفهان به رحمت ايزدي پيوست و سنين عمرش از نود سال گذشته بود.
عبدل آباد «4»: نيم فرسخ ميانه جنوب و مشرق آباده است.
فيروزي: دو فرسخ ميانه جنوب و مغرب آباده است. «5»
فيض آباد: چهار فرسخ ميانه جنوب و مشرق آباده است. «6»
كت سنگ: چهار فرسخ ميانه جنوب و مغرب آباده است.
كت نو: چهار فرسخ جنوبي آباده است.
كشكان: سه فرسخ ميانه جنوب و مشرق آباده است.
كليل: همان اقليد است.
كوشكك: سه چارك فرسخ ميانه مغرب و شمال آباده است. «7»
مباركه: دو فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مغرب آباده است. «8»
مختصر: سه فرسخ ميانه جنوب و مغرب آباده است.
مزرعه خان: فرسخي ميانه شمال و مغرب آباده است. «9»
______________________________
(1). (مطابق علم نجوم قديم براي هريك از هفت اختر سيار، رنگ مخصوصي مناسب و معين است و بهمين مناسبت قدما رنگها را هفت‌گونه قائل شده‌اند). ح 6 همان صفحه.
(2). در متن (چه).
(3). ر ك: نزهة القلوب، ح 4، ص 124. در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271: (شورجستان).
(4). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271: (عبد اللّه آباد).
(5). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271.
(6). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271.
(7). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271.
(8). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271.
(9). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271: (مزرعه).
ص: 1242
وزير آباد: فرسخي ميانه جنوب و مشرق آباده است. «1»
همت آباد: فرسخي ميانه جنوب و مغرب آباده است. «2»
يعقوب آباد: دو فرسخ ميانه جنوب و مغرب آباده است. «3»

[2]- بلوك آباده طشك «4»

محدود است از جانب مشرق به بلوك نيريز و بوانات و از جانب شمال به بلوك سرچاهان و قونقري و از سمت مغرب به بلوك كربال و از طرف جنوب به درياچه بختگان، هواي اين بلوك به مجاورت درياچه نمك بختگان، مايل به اعتدال است، گوئي حكيم قطران شاعر، بهار اين بلوك را ديده و فرموده است: «لاله شكفته سرخ و سياهيش در ميان» و درخت نارنج را نيكو پروراند، شكار دشتي آن، آهو و گورخر و كوهي آن، بز و پازن و قوچ و ميش و كبك و تيهو و كبوتر است.
ابش از قنوات و چشمه، زراعتش نخود و گندم و جو و خشخاش و پنبه و كنجد و كرچك است، درخت بساتينش، بادام و انار و انگور است كه گفته‌اند:
فراز تاك در، آن خوشه‌ها سفيد و سياه‌چو زنگ و روم بهم برشده معاشر و يار انارش در چاشني و حلاوت از عموم انارهاي فارس بهتر است، متاع تجارت آن ترياك و بادام و رب انار است، درازي اين بلوك از حسين‌آباد تا قريه طشك، دوازده فرسخ، پهناي آن از درياي بختگان «5» مشهور به بيجه كان «6» تا خواجه جمالي، دو فرسخ و نيم است و نام قصبه آن بلوك نيز آباده است و طشك نام دهي است از توابع آن و اين قصبه در جانب مشرقي شيراز به مسافت 23 فرسخ است و خانه‌هاي آن را از خشت خام و گل و چوب ساخته‌اند و شماره آنها نزديك به 250 درب خانه است و كلانتر آن «7»، ملا آقا محمد است كه كلانتري بر ايل‌نشيني نيز دارد. و اين بلوك مشتمل است بر 8 قريه آباد «8»:
چاه دراز: هفت فرسخ ميانه جنوب و مشرق آباده است.
حسين‌آباد: ده فرسخ ميانه جنوب و مشرق آباده است.
خواجه جمالي: دو فرسخ مشرقي آباده است.
خواجه مالي: همان خواجه جمالي است.
______________________________
(1). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271.
(2). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271.
(3). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 271، براي دهستان حومه آباده اقليد 52 ده نام‌برده شده است.
(4). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 337.
(5). رجوع شود به كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 234، نزهة القلوب، ص 218 و 219 و 240.
(6). در حدود العالم، ص 15 و 45: (درياي بجكان)، در فارسنامه ابن بلخي، ص 128، 152، 153: (بختيگان).
(7). در متن: (اين).
(8). (داراي 15 قريه است كه 3 قريه آن كوهستاني و 12 قريه بقيه در جلگه واقع و هوايش در 5 قريه معتدل، بقيه كمي سرد) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 337.
ص: 1243
ده مورد: چهار فرسخ مشرقي آباده است.
دهودشتك: نام دو قريه است: يكي حسين‌آباد كه نوشته شد و ديگري «عليا» كه گفته شود.
طشك: دو فرسخ كمتر، مغربي آباده است.
عليا: ده فرسخ ميانه جنوب و مشرق آباده است.
كوشكك: ده فرسخ ميانه جنوب و مشرق آباده است.

[3]- بلوك ابرج «1»

ابرج در اصل، «بره» به فتح اول و ثاني بود، پس الف كمالي را به قاعده زبان دري بر او افزوده، «ابره» گرديد پس تصرف عربي در او شده، ابرج گفتند مانند فيروزه و فيروزج و بنفشه و بنفسج، و «بره» در لغت فارسي هر چيز خوب و نيك و آراسته را گويند و براي خوبي آب‌وهوا و ميوه‌هاي گوناگون او را به اين نام گفتند:
همه ميانش لاله همه ميانش گل‌همه هواش نسيم و همه زمينش نگار
بنفشه سر زده سر، جاي‌جاي در سبزه‌چو جاي‌جاي پراكنده نيل بر زنگار
نشانده باد شكوفه ز شاخ بر لاله‌چو در عقيق نشانيده لؤلؤ شهوار بلوكي است شمالي شيراز، درازي آن از «حسام آباد» تا دشتك دو فرسخ و نيم، پهناي آن از «گل ميان» تا قريه حصار دو فرسخ. محدود است از جانب مشرق به بلوك مائين و از جانب شمال به بلوك سرحد چهاردانگه و از طرف مغرب و جنوب به كام فيروز، هواي اين بلوك مايل به سردي است، آبش از چشمه و رودخانه كام فيروز است، شكار آن بز و پازن و قوچ و ميش كوهي و كبك و تيهو است، زراعتش گندم و جو و شلتوك و پنبه و نخود و كنجد است. قصبه اين بلوك دشتك است، شمالي شيراز به مسافت چهارده فرسخ، در كوه بلندي افتاده و كوه ديگري بر گردش كشيده است:
كوهي از گرد او زمرد رنگ‌پشته‌اي هست سبز و شاخ خدنگ
چشمه‌اي، كاين حصار فيروزه‌كرده ز او آب و رنگ، دريوزه سرماي زمستانش مشهور و زمينش مدت دو ماه در زير برف مستور، هر باغش چون عروسي آراسته از خس و خار آزار پيراسته است،
بانگ بلبل هر سحرگاهي به‌سان بانگ ناي‌بانگ صلصل هر «2» شبانگاهي به‌سان بانگ چنگ
______________________________
(1). (از شهركهائي ... با نعمت ميان پارس و اسپاهان). حدود العالم، ص 136- (ديهي بزرگ است در پايان كوهي افتاده و اين كوه پناه ايشان است و سراسر خانه‌ها در آن كوه كنده‌اند و آبي از سر كوه درمي‌افتد بسيار، و آب آن ناحيت از آن است). فارسنامه ابن بلخي، ص 125، و ر ك: نزهة القلوب، ص 121، و كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 245.
(2). در متن: (بر).
ص: 1244
شماره خانه‌هاي آن نزديك به 400 درب خانه است و عموم آنها از سنگ و گل و چوب ساخته‌اند. درخت باغستانش انگور و كلانتر آن آقا علي خلف آقا هادي كلانتر است و علماي بزرگ از آن قصبه برخاسته «1» است و از متأخرين علماي آن است:
جناب مستطاب اكمل متورعين و اورع متشرعين، مجتهد زمان، فقيه اوان آقا حسين دشتكي، سالها به نشر علوم و فتاوي اشتغال داشت و در سال 1283 در شيراز به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش: كمالات اكتساب ميرزا علي دشتكي، جواني است عالم، مشغول استفاده و افاده مطالب علميه و از علماي دشتك است:
كمالات اكتسابان: آقا عبد اللّه و آقا علي دشتكي برادرزادگان «2» غفران مآب آقا حسين مجتهد دشتكي.
و از اعيان دشتك است: سلسله سادات حسيني مانند سيادت پناهان: سيد محمد علي قاضي و سيد مصطفي و سيد احمد دشتكي.
و اين بلوك را شش قريه آباد است «3»:
حسام آباد: دو فرسخ و نيم جنوب دشتك است از بناهاي غفران مآب سلطان مراد ميرزا حسام السلطنه در سال 1283 احداث قلعه آن فرمود.
حصار «4»: نيم فرسخ ميانه جنوب و مغرب دشتك است.
دشتك «5»: همان قصبه ابرج است.
شهرك «6»: يك فرسخ و نيم جنوبي دشتك است.
قصر خليل «7»: فرسخي كمتر ميانه جنوب و مغرب دشتك است.
گل ميان «8»: دو فرسخ ميانه جنوب و مشرق دشتك است.

[4]- بلوك ابرقوه «9»

در اصل: «بر كوه» بود يعني سفيد كوه، الفي بر او افزودند «ابر كوه» گرديد، پس تصرف
______________________________
(1). در متن: (برخواسته).
(2). در متن: (برادرزاده‌گان).
(3). (دهستان ابرج داراي 20 قريه است). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 245.
(4). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 254.
(5). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 254.
(6). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 254.
(7). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 254.
(8). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ص 254.
(9). در فارسنامه ابن بلخي، ص 124: (ابر قويه): شهركي كوچك است و نواحي دراز و هواي آن معتدل است و پاره‌اي از هواي يزد خنك‌تر باشد و آب آن هم آب روان باشد و هم آب كاريز و غله بوم است و ميوه بسيار باشد و جائي خوش است و هوا و آب درست و هيچ جنسي از آنجا برنخيزد و آبادان است و جامع و منبر دارد). (معرب ابر كوه- بركوه). (معين). تا زمان ناصر الدين شاه جزء استان فارس بود و بعد جزو اصفهان گرديد و اينك يكي از بخشهاي يزد است. ر ك: اقليم پارس، ص 327 تا 331.
ص: 1245
عربي در او نمودند، «ابرقوه» گفتند. بلوكي است ميانه شمال و مشرق شيراز، چندين سال است از جمع فارس موضوع شده، از توابع اصفهان گشته است، درازي آن از «اسفن آباد» تا «صادق- آباد» نه فرسخ، پهناي آن از «شمس آباد» تا «بداف» پنج فرسخ، محدود [است] از جانب مشرق و شمالش به كوير يزد و از جانب مغرب به بلوك آباده اقليد و از جانب جنوب به بلوك بوانات و قونقري، هوايش مايل به سردي است و شكارش گورخر و آهو، آبش از كاريزهاي دورودراز، كشت عمومي آن گندم و جو و پنبه و رويناس و گل رنگ كه تخم آنرا «خسك دانه» گويند و خشخاش و چغندر و گزرش در گندگي ضرب المثل است و باران و برف در اين بلوك بسيار كم آيد، مشهور است اگر جل الاغ ابرقو از باران تر شود تمام فارس را آب گيرد و نام قصبه اين بلوك نيز ابرقوه ميانه شمال و مشرق شيراز به مسافت 36 فرسخ است عرض آن 31 درجه و 17 دقيقه است «1» طول آن از گري نيچ 53 درجه و 26 دقيقه، انحراف قبله مسلماني آن از نقطه جنوب به جانب مغرب [] درجه و [] دقيقه است و عموم خانه‌هاي آن از خشت خام و گل و چوب است و شماره آنها نزديك به 3000 درب خانه است و چندين مسجد و مدرسه و كاروانسرا دارد، در نزديكي شهر ابرقوه تل خاكستري است كه به اعتقاد اهالي آن سامان خاكستر آتش نمرود است كه براي سوختن حضرت خليل افروخت. و به عقيده مجوس، خاكستر آتش كيكاوس است كه براي برائت ذمه سياوش در تهمت سودابه افروخت. و مردمان بزرگ از ابرقوه برخاسته‌اند مانند:
ابو القاسم علي بن احمد ابرقوئي: وزير بهاء الدوله پسر امير عضد الدوله ديلمي طاب ثراهما.
و از سادات عالي درجات ابرقوه امير برهان «2» شاعر است و اين بيت از اوست:
نشان خاك نهشتم ز گريه در عالم‌كه حسرت تو مبادا كسي به خاك برد ضابط اين بلوك از قديم در سلسله تقي خان والي يزد بود و اكنون خلاصة الاشباه حسين خان خلف مرتضي قلي خان ابرقوئي پسر حسن خان ابرقوئي، نواده تقي خان يزدي است.
و از علماي اين بلد است:
علام فهام، مرجع الانام ملا آقا علي امام جمعه و جماعت ابرقوه.
و اين بلوك مشتمل است بر 22 قريه آباد:
اردي: جنوبي ابرقوه به مسافت سه فرسخ.
اسد آباد سفلي: جنوبي ابرقوه به مسافت دو فرسخ.
اسد آباد عليا: يك فرسخ و نيم جنوبي ابرقوه.
اسفن آباد: چهار فرسخ ميانه جنوب و مشرق ابرقوه.
______________________________
(1). در جام جم، ص 589، عرض آن 31 درجه و طول آن 54 درجه و 26 دقيقه.
(2). نصر آبادي مي‌نويسد: از سادات ابرقوست خيلي تازگي در كلامش هست، مذاق تصوفي داشته، از مريدان قاضي اسد كاشي است. از اوست:
در حق سرتراش اين حمام‌سخن راست بنده مي‌گويم
مي‌كند پوست از سر مردم‌سخن پوست كنده مي‌گويم (ر ك: دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، جلد اول، ص 446).
ص: 1246
باوك: يك فرسخ مغربي ابرقوه.
بداف: چهار فرسخ جنوبي ابرقوه. «1»
خرم آباد: سه فرسخ ميانه جنوب و مشرق ابرقوه.
شمس آباد: فرسخي شمال ابرقوه است.
شهر آباد: فرسخي ميانه جنوب و مشرق ابرقوه است.
صفي آباد: نيم فرسخ شمالي ابرقوه.
عبدل آباد: سه فرسخ ميانه جنوب و مشرق ابرقوه.
عز آباد: نيم فرسخ جنوبي ابرقوه.
فيروز آباد: نيم فرسخ مغرب ابرقوه.
فيض آباد: نيم فرسخ ميانه شمال و مشرق ابرقوه.
مدد: نيم فرسخ ميانه جنوب و مشرق ابرقوه.
مزرعه حكيم: فرسخي شمالي ابرقوه.
مهدي آباد: نيم فرسخ مشرقي ابرقوه.
مهر آباد: دو فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق ابرقوه.
ميم: نيم فرسخ ميانه جنوب و مغرب ابرقوه.
نصرت‌آباد: يك فرسخ و نيم جنوبي ابرقوه.
هارونيه: چهار فرسخ ميانه جنوب و مشرق ابرقوه.
هرك: نيم فرسخ ميانه جنوب و مغرب ابرقوه.

[5]- بلوك احمدي‌

در ذيل رودان و احمدي گفته شود.

[6]- بلوك اربعه‌

نام چهار ناحيه است: ده رم، ده رود، هنگام، رودبال، در جانب جنوبي شيراز به مسافت 26 فرسخ. درازي اين بلوك از «دشت دال» تا «امام‌زاده شهيد» 11 فرسخ، پهناي آن از «پنج شير» تا «احمد آباد» 4 فرسخ. محدود است از جانب مشرق به بلوك قيرو كارزين و از سمت شمال به فيروز آباد و از طرف مغرب به نواحي بلوك دشتي و از جانب جنوب به بلوك خنج و بلوك گله‌دار و از گرمسيرات فارس است. هواي دو ماه آخر زمستان و دو ماه اول بهار در كمال اعتدال، گويا منوچهري شاعر، صحراي اين بلوك را ديده و اين ابيات را فرموده است:
زمين محراب داود است از بس سبزه، پنداري‌گشاده مرغكان بر شاخ چون داود حنجرها
______________________________
(1). در متن: (ابرقو).
ص: 1247 دبيرانند پنداري به باغ اندر درختان بر «1»نهاده بر طبقها بر، ز زر ساو، ساغرها «2»
بهاري بس بديع است اين گرش با ما وفا «3» بودي‌و ليكن مندرس گردد به آبانها و آذرها آبش از رودخانه فيروز آباد و چشمه، شكارش آهو و بز و پازن و قوچ و ميش كوهي و كبك و تيهو و دراج و در زمستان هوبره و چاخرق. درخت كوهستان و صحراي اين بلوك عموما كنار شيرين و ترش، بساتين آن نخل و نارنج و ليمو و نارنگي، كشتش: تنباكو و كنجد و پنبه و شلتوك و گندم و جو را بيشتر ديمي زراعت كنند و در سال خوش باران، بذري سي و چهل بذر دهد.
قصبه آن ده‌رم است و عموم خانه‌هاي آن از خشت خام و گل و چوب است. شماره خانه‌هاي آن نزديك به 300 خانه‌وار است و اين بلوك مشتمل است بر 19 قريه آباد:
آب شيخ ابو علي: ميانه جنوب و مشرق «ده‌رم» به مسافت دو فرسخ.
احمد آباد: فرسخي مشرق «ده‌رم».
امام‌زاده شهيد: سه فرسخ ميانه شمال و مغرب «ده‌رم».
بابا نجم: شش فرسخ شرقي «ده‌رم».
برازجان: هشت فرسخ ميانه شمال و مشرق.
پنج شير: پنج فرسخ ميانه شمال و مشرق «ده‌رم».
تنگ كيش: چهار فرسخ ميانه جنوب و مشرق ده‌رم.
حاجي آباد: هفت فرسخ مشرقي «ده‌رم» است.
خويس: پنج فرسخ مشرقي «ده‌رم».
دشت دال: هشت فرسخ مشرقي «ده‌رم».
ده‌رم: همان قصبه اربعه.
ده رود: سه فرسخ ميانه شمال و مشرق «ده‌رم» است.
ده گاه: فرسخي مغربي «ده‌رم» «4».
ده‌گايد: هشت فرسخ ميانه جنوب و مشرق «ده‌رم».
رودبار: هفت فرسخ ميانه شمال و مشرق «ده‌رم».
ذاخور: هفت فرسخ ميانه جنوب و مشرق «ده‌رم».
سرتل: هفت فرسخ ميانه شمال و مشرق «ده‌رم».
هادي آباد: دو فرسخ مغربي «ده‌رم».
هنجام: شش فرسخ ميانه جنوب و مشرق «ده‌رم» است. نارنگي باغ هنجام به اندازه
______________________________
(1). در متن به جاي (بر)، (را) آمده است در ثبت اشتباه شده و مصرع دوم در متن عبارت است از: (ورقها پر ز صورتها قلم‌ها پر ز زيورها) (ص 3 ديوان).
(2). در ثبت اشتباه است و در واقع مصراع اول بيتي كه اين مصراع بخش دوم آن است، در متن ديوان منوچهري چنين است: چو حورانند نرگسها همه سيمين طبق بر سر ... (ص 3).
(3). در متن ديوان منوچهري: (بقا).
(4). در متن: (ده‌دم).
ص: 1248
نارنجهاي بزرگ ديده‌ام.
هنگام: همان هنجام است.

[7]- بلوك اردكان فارس‌

اردكان در لغت نوعي از جداول و اشكال نجومي باشد، چون قصبه آن در ميان دو كوه نزديك به‌هم كه گويا با قصبه‌اي كه به درازا افتاده، سر جدول نجومي است، يا آنكه «ارد» به معني قهر و غضب است و «كان» معدن را گويند چون اهالي آن فتنه‌دوست و جنگجو بودند، چنانكه اكنون چنين‌اند. درازي آن از «ده علي» تا قصبه اردكان پنج فرسخ، پهناي آن از «باسكان» تا «شهدا» يك فرسخ است و محدود است از جانب مشرق به بلوك كام فيروز و بيضا و از سمت شمال و مغرب و جنوب به نواحي ممسني. از سردسيرات فارس است، هواي تابستانش چون ماه ثور شيراز باشد و بر اين قياس شكارش بز و پازن و قوچ و ميش كوهي و كبك و تيهو و در تابستان چاخرق و هوبره، درخت بساتينش سيب و گلابي و آلو و انگور است درخت كبوده و عرعرش چهار ساله تنومند شود كه در جاي ديگر هشت ساله و شش [ساله]. دو ماه پر از برف و يخ است:
گرد كافور است گوئي بيخته بر كوهسارتيغ پولاد است گوئي ريخته بر جويبار
كوه زير برف همچون قار پوشيده به سيم‌برف زير زاغ همچون سيم آلوده به قار برف كوهستانش، محتاج به محافظت نباشد، اهلش در تابستان از ايوان بيرون نخسپند، آبش از رودخانه شش پير و رودخانه اردكان است، زراعتش گندم و جو و نخود و عدس و لوبياي قرمز و ذرت «1» مكه است كه به عربي خنه روس و در شهرها گندمك و ذرتك «2» گويند و مال المعامله آن بلوك لوبياي قرمز است و روغن كه از كوه گيلويه خريده به شيراز آورند.
و نام قصبه اين بلوك نيز اردكان است. در دره كوهي افتاده و رودخانه پرآب بسيار خنك و شيرين از ميان آن قصبه دائما بگذرد و درختان تنومند از دو جانبش فرسخي از بالا و فرسخي از زير رسته بيكديگر پيوسته است كه در دو فرسخ راه، آفتاب كمتر ديده شود.
بساطي سبز چون جان خردمندهوائي معتدل چون مهر فرزند
پرنده مرغكان گستاخ گستاخ‌حمايل بر حمايل، شاخ بر شاخ
به هر گوشه دو مرغك گوش بر گوش‌زده بر گل صلاي نوش بر نوش به مسافت 16 فرسخ ميانه شمال و مغرب شيراز است، عموم خانه‌هاي آن از خشت خام و گل و چوب است و شماره آنها از 1000 درب خانه بگذرد و كلانتر آن حاجي بابا خان پسر حاجي علي كلانتر پسر نياز ياسيجي است و «ياسيج» نام قريه‌اي است از توابع تل خسروي كوه- گيلويه و اين قصبه را چهار محله است: محله بال، محله ساقي، محله كلباري، محله ملا.
______________________________
(1). در متن: (زرت).
(2). در متن: (زرتك).
ص: 1249
و از علماي اردكان است: جناب مستطاب افضل علماء ميرزا علي رضا، «تجلي» «1» تخلص و كتاب حاشيه ميرزا علي رضا بر كتاب حاشيه ملا عبد الله يزدي در علم منطق در ميانه طلاب علم مشهور است و در اواخر سلطنت سلاطين صفويه وفات يافته است «2» و اين چند بيت از او ثبت گرديد:
ياد زلفش سوخت خون در پيكرم‌بوي سنبل مي‌دهد خاكسترم
گردش چشمش چو دور روزگارصد هزاران فتنه‌اش در هر كنار
زلف و كاكل سنبل گلزار «3» طورساق و ساعد ماهي درياي نور و از علماي قصبه اردكان «4» است: كمالات اكتساب ميرزا محمد فگار. در سال 1237 وفات يافته است و اين چند بيت از او ثبت گرديد:
اي سكندر در و دارافر و جمشيد نگين‌اي بلند اختر و لشكرشكن و قلعه‌گشاي
بنده حلقه به گوش تو «فگاري» كه شده‌ديده‌اش روزوشب از جور فلك خون پالا [ي]
بسكه زرد است رخش از غم اطفال و عيال‌زردروئي رخش وام كند كاه‌ربا [ي] و از اجله علما و عمده فضلا «5»، علامه زمان و وحيد اوليا، مجتهد دوران آقا ميرزا علي اردكاني است، سالها در شيراز به نشر «6» علوم و فتاوي و امامت مسجد حاجي ميرزا محمد مشغول بود و در سال 1259 در شيراز وفات يافت. و از علماي آن بلده است:
عالي جناب، مجتهد الزمان سيد علي اكبر اردكاني «7» و عالي‌جاهان حاجي ملا آقا بزرگ و ملا نصر اللّه اردكاني كه شرح حال آنها در ذيل محله سنگ سياه شيراز گذشت.
و از علماي آن قصبه است:
جناب فضايل و كمالات اكتساب، علام فهام ميرزا باباي طبيب اردكاني خلف حاجي ميرزا زين العابدين طبيب اردكاني، خلف ميرزا شرف طبيب اردكاني خلف ملا صادق طبيب
______________________________
(1). (فرزند كمال الدين حسين از فضلاء و شعراء قرن يازدهم هجري است. صاحب (روز روشن) مي‌نويسد: از زمره علماء كرام ... بود و در زمان عالمگير پادشاه هندوستان به هندوستان رسيده تمتع وافي برداشت پس عود به وطن احمد انگاشت و از حضور شاه عباس ثاني محال اردكان را به سيورغال يافت و به فراغت مصروف تدريس و تاليف گشت ...
در جلد نهم (الذريعه) به نقل از رياض العلما و كتب رجال ديگر آمده است كه در اصفهان در محضر آقا حسين خوانساري تحصيل علم كرده است و كتاب (سفينة النجاة) را در امامت تاليف كرده و منظومه‌اي به نام (معراج الخيال) دارد كه در سال 1313 در بمبئي چاپ شده. (دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ج 2، ص 12).
(2). (بين سالهاي 1090 و 1095) دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ج 2، ص 12.
(3). در متن: (گلذار).
(4). در متن: (ارده‌كان).
(5). در متن: (فضلاي).
(6). در متن: (بيشتر).
(7). در متن: (ارده‌كاني).
ص: 1250
اردكاني، آن جماعت به زيور علم و حذاقت آراسته بوده‌اند.
و ولد جناب ميرزا باباي مذكور است: ميرزا زين العابدين، در عنفوان جواني مشغول تحصيل مراتب كماليه است. و اين بلوك مشتمل است بر 10 قريه آباد:
باباكيان: سه فرسخ ميانه جنوب و مشرق اردكان است.
باسكان: دو فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق اردكان است.
برشنه: يك فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق اردكان است.
برغان: فرسخي ميانه جنوب و مشرق اردكان.
خوش مكان: فرسخي بيشتر جنوبي اردكان.
دالي: در چهار فرسخ و نيم ميانه مشرق و جنوب اردكان.
ده پاگاه: چهار فرسخ ميانه جنوب و مشرق اردكان است.
ده بيد: چهار فرسخ ميانه جنوب و مشرق اردكان.
ده علي: همان دالي است.
شهدا «2»: جنوبي اردكان است به مسافت دو فرسخ و نيم.
قلعه آقا محمد تقي: سه فرسخ و نيم ميانه مشرق و جنوب اردكان «1».

[8]- بلوك ارسنجان‌

براي خوشي آب‌وهوا آنرا «ارسن كان» گفتند يعني شايسته و سزاوار محفل براي آنكه «ارسن» محفل و مجلس است و كان يعني سزاوار و بعد از تصرف عربي، ارسنجان گفتند. «3»
بلوك ارسنجان: بلوكي است ميانه مشرق و شمال شيراز، محدود از جانب مشرق به آباده طشك و از سمت شمال به بلوك كمين و از طرف مغرب به نواحي مرودشت و از جنوب به بلوك كربال، درازي آن از «نجف آباد» تا قصبه ارسنجان، پنج فرسخ، پهناي آن از «قلات خار» «4» تا «جلودر» سه فرسخ، هواي آن بلوك از سردي مايل به اعتدال، باغستان خوبي دارد و كوهستان و صحرائي مرغوب، جويش پر از صنوبر و كوهش پر از سمن، راغش پر از بنفشه، باغش پر از بهار، انار و انجير را نيكو پروراند، در فارس انار ارسنجان و رب انارش در لطافت و چاشني ضرب- المثل است، شكارش آهو و بز و پازن و قوچ و ميش كوهي، كبك و تيهو و كبوتر است، آبش
______________________________
(1). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 254.
(2). در متن: (مشهدا).
(3). (قصبه‌اي است در طرف شرقي شيراز به مسافت 18 فرسنگ تقريبا دور از آن، مشتمل بر توابعي چند و آن سرزمين سردسير است، آبش از چشمه‌سارها و قنوات، حاصلش غله و برنج و ميوه‌جات، خاصه انارش در غايت خوبي و نهايت مطلوبي است ربي كه از انار آنجا سازند منحصر است در فارس و در خود قصبه تخمينا 800 درب خانه است مساجد بزرگ و باصفا دارد و مدرسه‌اي باشكوه و زيبا كه در زمان شاه سلطان حسين صفوي بنا شده، قبرستاني بسيار وسيع و دلگشا در ميان باغستانش واقع شده و در آن قبرستان لوح مزاري كه خيلي بزرگ است نام طهماسب بر آن نقش است و مي‌گويند اين شخص شاهي بوده) آثار العجم، ص 241.
(4). آثار العجم، ص 243: (گويند چون خارستان است و خار بسيار دارد لهذا قلات خار ناميده شده اينكه بعضي (قلاتخوار) نويسند ظاهرا غلط باشد).
ص: 1251
از كاريز و چشمه شيرخان، زراعت آن گندم و جو، پنبه و شلتوك و كنجد و خشخاش است.
و قصبه اين بلوك را نيز ارسنجان گويند به مسافت 16 فرسخ از شيراز است، عموم خانه‌هاي آن از خشت خام و گل و چوب است و شماره آنها نزديك به 1000 درب خانه است و گرداگرد اين قصبه را باغستان فرا گرفته، بيشتر درختش انار است و در سال 1080 حاجي سعيد ارسنجاني، مدرسه‌اي در اين قصبه از آجر و گچ ساخته و نصف از مزرعه صالح آباد و ربع از حسين‌آباد و ثلث از جمال آباد و نصف از علي آباد، واقعات در اين بلوك و حصه معيني از آب و زمين خارج قصبه را وقف بر آن مدرسه نموده و تاكنون به وقفيت در تصرف متولي آن باقي است و معيشت مدرس و طلبه و تعمير مدرسه را به وجهي لايق ميرساند و مدرس آن در اين جزء از زمان، جامع فضايل ملا عباس آتشي شيرازي است و هر روزه چندين نفر طلبه علوم را از نتائج افكار خود بهره‌مند ساخته است و اعيان قصبه ارسنجان، سلسله سادات موسوي است مانند:
نور حديقه سيادت و نور حدقه سعادت سيد مرتضي و سيد محمد حسن و ميرزا محمد ابراهيم ارسنجاني كه هريك بر نور صلاح و تقوي آراسته‌اند.
و جناب مستطاب حلال مشكلات و كشاف معضلات، ناهج مناهج شريعت و سالك مسالك طريقت، عالم سبحاني ملا احمد ارسنجاني «1» از اهل اين قصبه است.
و ياقوت معدن عرفان و مقله حدقه زمان، عارف صمداني ملا علي عسكر خوشنويس ارسنجاني «2» از اين قصبه برخاسته است و كسب اخلاق حميده و صفات پسنديده را از جناب ملا احمد نمود و بعد از وفات آن جناب مسالكش را حذو الحذو پيمود و كتاب كلام الله مجيد و هدايت عباد الله را شعار خود فرمود و خط نسخش، خط نسخي بر خطوط استادان نسخ‌نويس بركشيد و در سال 1302 بعد از طي 82 مرحله از زندگاني به رحمت ايزدي پيوست.
خلفان صدقش، كمالات اكتسابان: حاجي ملا محمد شفيع «3» و ملا محمد حسين «4» خوش‌نويسان ارسنجاني، نعم الخلف آمده، در خوش نوشتن خط نسخ مشهور گشته‌اند.
و از كلانتران و حكام زادگان ارسنجان است: خلاصة الاشباه آقا فرج اللّه و آقا محمد حسن ارسنجاني خلفان حاجي مصطفي پسر حاجي حسين ارسنجاني پسر آقا نصير ارسنجاني پسر آقا محمد ابراهيم تبريزي است، در اواخر دولت صفويه آقا محمد ابراهيم از دار السلطنه تبريز به اصفهان آمده، به حكومت ناحيه ارسنجان برقرار گرديد و اولادش گاهي به حكومت و گاهي به نيابت و گاهي به كلانتري مباشر امور ديواني بلوك ارسنجان بوده‌اند.
و اين بلوك مشتمل است بر 25 قريه آباد «5»:
______________________________
(1). ر ك: آثار العجم، ص 248.
(2). ر ك: آثار العجم، ص 248. نواده اوست خطاط مشهور معاصر، مرحوم محمد علي اشرف الكتاب (1307- 1403 ه. ق) كه بسياري از كتيبه‌هاي مساجد شيراز به خط اوست.
(3). (شهد اللّه كه پس از مرحوم ميرزا احمد نيريزي خط نسخ را احدي به پايه مشار اليه ننوشته است. آثار العجم، ص 249.
(4). آثار العجم، ص 249: و از همين خاندان است استاد دكتر محمد حسين اسكندري استاد زبان و ادبيات فارسي در دانشگاه شيراز و رئيس دانشكده ادبيات و علوم انساني كه در علوم ادبي و معارف اسلامي استاد و در خطابت و سخنوري كم‌مانند است.
(5). در كتاب جغرافيا و اسامي شهرها و دهات كشور، ج 2، ص 255، تعداد توابع 43 ده است.
ص: 1252
خط نسخ خوشنويس معروف محمد حسين ارسنجاني از مجموعه استاد دكتر نوراني وصال
نمونه خط مرحوم محمد علي اشرف الكتاب نواده ملا علي عسكر ارسنجاني
ص: 1253
احمد آباد: چهار فرسخ جنوبي ارسنجان است.
توابع ارسنجان: نام ناحيه جنوبي ارسنجان.
جلودر «1»: سه فرسخ ميانه جنوب و مغرب ارسنجان.
جمال آباد «2»: فرسخي ميانه جنوب و مشرق ارسنجان.
حسين آباد «3»: فرسخي ميانه جنوب ارسنجان.
خبريز «4»: سه فرسخ ميانه جنوب و مغرب ارسنجان.
ده بيد «5»: ميانه جنوب و مغرب ارسنجان است.
دهك «6»: سه فرسخ جنوبي ارسنجان.
رفيع آباد «7»: نيم فرسخ جنوبي ارسنجان.
زياد آباد «8»: يك فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب ارسنجان.
شوراب «9»: سه فرسخ جنوبي ارسنجان.
صالح آباد «10»: يك فرسخ و نيم جنوبي ارسنجان.
علي آباد «11»: سه فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مغرب ارسنجان.
فشار «12»: سه فرسخ در جنوب ارسنجان.
فيجان «13»: يك فرسخ مغربي ارسنجان.
قصر جمال «14»: سه فرسخ جنوبي ارسنجان.
قلات خار «15»: فرسخي ميانه جنوب و مشرق ارسنجان.
كتك «16»: سه فرسخ جنوبي ارسنجان.
كفر «17»: چهار فرسخ جنوب ارسنجان.
كمال آباد «18»: فرسخي جنوب ارسنجان.
كوشك تيماران «19»: سه فرسخ و نيم جنوب ارسنجان.
مقبل آباد «20»: چهار فرسخ جنوب ارسنجان است.
نجف آباد «21»: چهار فرسخ بيشتر جنوب ارسنجان.
نظام آباد «22»: سه فرسخ جنوب ارسنجان.
همام الدين: فرسخي ميانه جنوب و مشرق ارسنجان.

[استخر:]

در فارس نام شهري است كه در زمان پادشاهان كيان نخستين شهرهاي روي زمين بود و شرح حال آن در عنوان مرودشت بيايد].

[9]- بلوك اسير

اشاره

چون دو كوه كه عبور از آنها دشوار است، در دو جانب آن بلوك افتاده، شمالي آن را گردنه كافري و جنوبي را ظالمي گويند. در ميانه مردم مشهور است ميان كافر و ظالم، اسير است و اين بلوك از گرمسيرات فارس است. در جانب جنوب شيراز، درازي آن از قريه «وردوان» تا «داد الميزان» هشت فرسخ، پهناي آن از قريه «بلبلي» تا «غزبانه» چهار فرسخ، محدود است از
______________________________
(1 تا 22). كتاب جغرافيا و اسامي شهرها و دهات كشور، ج 2، ص 255 و 256.
ص: 1254
جانب مشرق به بلوك خنج و علامرودشت و از مغرب و جنوب به نواحي گله‌دار و شكار آن بلوك: آهو و بز و پازن و قوچ و ميش كوهي بسيار و تيهو و كبك انجير و در بعضي جايها دراج است و در زمستان هوبره و چاخرق و زراعت آن گندم و جو ديمي و تنباكو است، در قديم نخلستانها داشته است و حاكم اين بلوك در حدود سال 1200، عابدين خان اسيري [بود كه] او را از خوانين مملكت فارس شمرده‌اند و تا سال 1275 حكومت اسير با فتح اللّه خان اسيري نواده عابدين خان برقرار بود و چندين سال است حكومت از خانواده او بيرون رفته است و از آن سلسله ابراهيم خان اسيري پسر فضل الله خان پسر اسماعيل خان پسر عابدين خان اسيري باقي مانده است و گاهي او را نايب و كلانتر مي‌دارند.
و قصبه اين بلوك را نيز اسير گويند «1»، نزديك به 60 فرسخ در جانب جنوب شيراز افتاده است، خانه‌هاي آن از خشت خام و گل و چوب نخل بوده و شماره آنها تا پنجاه و شصت سال پيش از اين از 1000 درب خانه بيشتر بود و اكنون به صد خانه خراب نمي‌رسد و آب خوردن اين قصبه از آب‌انبار باراني است. و از علماي اين قصبه است:
قدوه علما و زبده فضلا: شيخ محمد اسيري. سالها در شيراز به نشر علوم اشتغال داشت و در سال 1268 از شيراز عود به اسير نمود و در سال 78 [12] در قصبه اسير به رحمت ايزدي پيوست.
و جناب مستطاب علام فهام، فقيه ايام، سلاله حضرت خير الانام، مجتهد الزمان حاجي سيد علي اكبر كه شرح حالش در ذيل محله اسحق بيگ از محلات شيراز در اين كتاب فارسنامه ناصري گفته شد، از قصبه اسير برخاسته «2» است و اين بلوك مشتمل است بر 10 قريه آباد «3»:
اسير: همان قصبه اين بلوك است.
بلبلي: سه فرسخ شمال اسير است.
بهرستان: فرسخي مشرق اسير افتاده است.
داد الميزان «4»: شش فرسخ ميانه شمال و مغرب اسير.
سرگاه «5»: فرسخي مغربي اسير است.
شلدان «6»: نيم فرسخ مغربي اسير است.
غربانه: چهار فرسخ ميانه شمال و مغرب اسير است.
نوزان: نيم فرسخ مشرقي اسير است.
وردوان: سه فرسخ ميانه شمال و مشرق اسير است.
هرج «7»: به اندك مسافت، مشرقي اسير است.
______________________________
(1). در قريه (اسير) مسجدي است كه تاريخ بناي آن را به زمان عمر بن عبد العزيز نسبت مي‌دهند و در قبرستان قريه مذكور سنگ تاريخي ديده شده كه تاريخ آن رمضان 74 هجري مي‌باشد. (كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 357).
(2). در متن: (برخواسته)- در مورد او مراجعه شود به وقايع اتفاقيه، ص 747.
(3). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 360.
(4). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 360: نام اين روستا: (دار الميزان) است.
(5 و 6 و 7). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 360 و 361.
ص: 1255

اصطخر:

همان شهر استخر است.

[10]- بلوك اصطهبانات‌

در اصل استهبانات است و «استه» انگور «1» است و «بان» نگاهدارنده و فارسيان «ات» را در آخر كلمه درآورند تا افاده معني جمع كند مانند گرمسيرات و بلوكات و «الف» در اول براي زينت است و بعد از استيلاي عرب «سين» را به «صاد» و «تا» را به «طا» مبدل نموده و براي بسياري باغهاي انگور ديمي و فاريابي در كوه و دشت اين قصبه آنرا به اين نام گفتند «2» كه گويا مردم آن همه باغبانان انگوري‌اند و اين بلوك ميانه جنوب و مشرق شيراز و درازي آن از قريه ايج تا خان كت سيزده فرسخ، پهناي آن از قريه سجل آباد خير تا قريه ميمون خير يك فرسخ و نيم محدود است از جانب مشرق به بلوك نيريز و از طرف مغرب و جنوب به بلوك فسا و از جانب شمال به درياچه نمك بختكان مشهور به پيچكان است، هواي اين بلوك در كمال اعتدال است، نارنج و انار و انجير و ميوه‌هاي «3» سردسيري را به‌وجه خوبي پروراند. كشت آن گندم و جو و پنبه و خشخاش و نخود و عدس و كنجد و زعفران است، آب آن از چشمه است، شكار آن، بز و پازن و قوچ و ميش كوهي و كبك و تيهو است و پازهر مشهور شبانكاره از شكم بز و پازن كوهستان جنوبي آن درآورند و به قيمت جواهرهاي قيمتي خريد و فروش كنند، بزرگ آن به اندازه خيار بالنگي ديده شده است.
و قصبه اين بلوك از زمان قديم تا عهد سلطنت سلاطين آل مظفر شهر ايج بود و در سال 756 اين شهر را غارت كرده، خراب نمودند و شرح حال شهر ايج و ملوك شبانكاره و اعيان و بزرگان و علماي شبانكاره در ذيل بلوكات از عنوان شبانكاره بيايد.
و مدتهاست قصبه اين بلوك را اصطهبانات گويند به مسافت 28 فرسخ ميانه جنوب و مشرق از شيراز، دور افتاده است، عرض آن از خط استوا 29 درجه و 8 دقيقه «4»، طول آن از گري‌نيچ رصدخانه انگليس 54 درجه و سه دقيقه است، انحراف قبله مسلماني آن از نقطه جنوب به جانب مغرب [] درجه و [] دقيقه است و عموم خانه‌هاي آن از خشت خام و گل و چوب ساخته‌اند و شماره آنها نزديك به 2000 درب خانه است، آب بساتين و زراعت قصبه اصطهبانات از چشمه «قهري» و «پازهري» است:
گشاده چشمه‌اي از قله كوه‌گل سنبل به گرد چشمه انبوه
زمينش در نقاب گل نهفته‌گل و سبزه است كاندرهم شكفته اين دو چشمه از جانب قبله، همه‌جا در زير درختان باثمر و بي‌ثمر مي‌آيد و نزديك به فرسخي
______________________________
(1). در متن: (دسته انگور).
(2). ر ك: حدود العالم، ص 135، فارسنامه ابن بلخي، ص 165. در نزهة القلوب، ص 138: (اصطهبانان): (شهركي پر درخت است، هوائي معتدل دارد در او از همه نوع ميوه بود و آب روان بسيار دارد و در آن حدود قلعه‌اي محكم است به وقت نزاع سلاجقه با شبانكاريان اتابك چاولي آنرا خراب كرد و بعد از آن معمور كردند).
(3). در متن: (ميوهاي).
(4). در جام جم، ص 591، (29 درجه و 15 دقيقه و 54 درجه و 20 دقيقه).
ص: 1256
در بيشتر جايهاي آن آفتاب ديده نشود و در بهار نزديك به ده سنگ آسياگردان آب دهد و در سالهاي خشك، گاهي آبش چنان كم شود كه به اندازه معاش اهل بلد نباشد و به اين انديشه از سالهاي قديم آب‌انبارهاي بسيار در اين قصبه ساخته‌اند كه كفايت اهلش در سالي بيشتر نمايد، در سال 1288 آب چشمه‌هاي قصبه اصطهبانات به‌اندازه‌اي كم شد كه باغستانش بخشكيد و زمين ساده گرديد و پيش از اين سال ميوه‌هاي گوناگون اصطهبانات به اندازه‌اي ارزان و فراوان بود كه در جاي ديگر از فارس نبود.
در اوايل اين قصبه درخت چناري است كه در بلندي قد و كلفتي و راستي كنده و خرمي شاخه، مانندش ديده نگشته است، ارتفاعش نزديك 20 ذرع شاه است و دائره بيخ كنده آن بيشتر از دو ذرع است «1» و اين قصبه را چهار محله است: اول محله اهر، دويم و سيم تيرمنجان «2» و كازمان «3» چهارم محله ميري است و در هر محله مساجد و آب‌انبارهاي متعدد بود و بر هر مسجدي چندين درخت گردكان «4» و انجير وقف است كه در شبهاي تمام سال هركسي به مسجد آمده، نماز گزارد، چند دانه گردكان و انجير به او دهند و به اين وسيله اهل اصطهبانات نمازي شوند.
در اين قصبه مسجد جامع وسيع قديمي و دو مدرسه است كه بي‌رونق مانده‌اند و حكومت و ضابطي اين بلوك سالها در سلسله خواجه‌ها بود و اين دو سه ساله از اختيار آنها بيرون رفته است و اصل اين سلسله از اهل بلده جهرم است و با خوانين جهرمي از طايفه ذو القدرند كه سالها به ايالت مملكت فارس و حكومت بلوكات برقرار بودند.
و محمد علي بيك ذو القدر جهرمي در زمان سلطنت كريم خان زند، طاب ثراه، به اصطهبانات آمده، رحل اقامت افكنده، به حكومت آن برقرار گرديد «5» و او را دو نفر پسر بود:
اول آنها: آقا علي اصطهباناتي است، در اوائل سلطنت زنديه به حكومت بلوك اصطهبانات برقرار بود و او را چهار نفر پسر است:
اول آنها: حاجي آقا محمد اصطهباناتي است. مادام عمر مشغول زراعت املاك خود بود و او را دو نفر پسر است:
اول آنها: علام فهام، ملجأ انام و مرجع خواص و عوام حاجي ميرزا بابا اصطهباناتي، در مبادي عمر كسب مطالب علميه را نمود، پس به هواي نفس يا سوء سلوك مباشرين امور ديواني، تقاضاي حكومت اصطهبانات را نمود و بر عم خود حاجي ميرزا صادق ضابط، مدعي گشته، حكومت را از او بگرفت و مبالغي بي‌وجه به اذن امناي فرمانروايان از او دريافت نمود و ميرز [ا] عبد الله خان پسر حاجي ميرزا صادق پيشكشي لايق به ديوانخانه بداد و جناب حاجي ميرزا بابا را گرفته حبس كرده و مبلغي به اسم جريمه از او دريافت نمود، پس بار ديگر جناب حاجي ميرزا بابا به تعارفات ديواني بر ميرزا عبد الله خان غالب گرديد و آنچه را توانست
______________________________
(1). (در آنجا چناري است كه 45 ذرع ارتفاع و 11 ذرع قطر دارد) آثار العجم، ص 412.
(2). امروزه در اصطهبانات آنرا (تيرونجان) مي‌گويند.
(3). امروزه آنرا (كزمان‌kazaman ( مي‌گويند.
(4). در متن: (گرده‌كان).
(5). درباره اعتراض مردم اصطهبانات به زيادي ماليات و حق الضابطي رجوع شود به وقايع اتفاقيه، ص 26.
ص: 1257
از او به جريمه بگرفت و از اين عزل و نصبها تمامي سلسله خواجه‌ها چنان بي‌بضاعت شدند كه ديگي براي طبخ در خانه آنها باقي نماند و ضابطي را از اين سلسله بگرفتند و حاجي ميرزا بابا خدمت ميرزا محمد علي خان ناظم الملك را اختيار نمود و ميرزا عبد الله خان خدمت حاجي ميرزا علي اكبر قوام الملك را متقبل گرديد و جناب حاجي به نيابت بلوك فيروز آباد برقرار و از عهده لوازم آن نيامده، از شيراز به اصفهان و از اصفهان به عتبات عاليات برفت و در زي اهل علم آمده، مدتي در خدمت علما، تحصيل علم نمود و سرآمد اقران خود گشته، عود به اصفهان فرمود و در خدمت جناب حجة الاسلام حاجي سيد محمد باقر طاب ثراه، اعتباري لايق بهم رسانيده وكيل امور زراعتهاي جناب حجة الاسلام در فارس گشته، به شيراز آمد پس به وكالت، املاك جناب حجة الاسلام را بفروخت و از حق الوكاله مبلغي دريافت نموده، به اصطهبانات رفت و اهالي آنرا بخواست و نزديك به 1000 تومان بلكه بيشتر به اهالي آن، بعضي را بعينه و بعضي را به ورثه اشخاصي كه در وقت ضابطي وجهي از آنها گرفته بود بداد و ذمه خود را از وجوه حكومتي بري فرمود و در خدمت فرمانفرمايان فارس صاحب اعتبار و احترامي لايق گشته، مالك ضياع و عقار گرديد و از پرتو زندگاني او تمامي سلسله خواجه‌ها، دولتمند شدند و در سال 1282 در سن 82 سال به رحمت ايزدي پيوست.
پسر دويم مرحوم حاجي آقا محمد، عالي جناب حاجي عبد الصمد است، مادام زندگاني جز عبادت باري تعالي و شغل زراعت طريقي را نپيمود.
و خلف الصدق او، عالم زاهد حاجي ميرزا محمد اصطهباناتي مادام زندگاني به زيور علوم و زهد و صلاح آراسته بود.
و خلف الصدقش، كمالات اكتساب: ميرزا عبد الغني جز مباحثه علميه كاري ندارد.
پسر دويم مرحوم آقا علي اصطهباناتي است: عالي‌جاه، خلاصة الاشباه: حاجي ميرزا صادق «1».
بعد از وفات والد خود مقلد حكومت اين بلوك گرديد و سالها باقي بماند، به اندازه‌اي صاحب مال گرديد كه در دولتمندي مشهور گشت و به اندك زماني براي مخالفت با حاجي ميرزا بابا چنانكه گفته شد تمامي آن اموال در كيسه ديوانيان برفت و در سال 1256 وفات يافت و او را سه نفر پسر است:
اول آنها ميرزا عبد اللّه خان سالها در مخالفت با حاجي ميرزا بابا چنانكه گفته شد زحمتها كشيد و خسارتها ديد و مدتها در خدمتگزاري جناب حاجي قوام الملك گذران نمود و در سال 1261 وفات يافت.
و خلف الصدقش آقا بزرگ اصطهباناتي «2» چند سال متوالي به حكومت اصطهبانات برقرار بود و در سال 1299 در عنفوان جواني وفات يافت.
و خلف الصدقش ميرزا عبد اللّه خان در اوائل سن رشد و تميز است.
پسر ديگر حاجي ميرزا صادق است: جناب مجتهد الزمان حاجي ميرزا حسين اعمي. اگر از حليه بصر عاري بود به زيور بصيرت آراسته گرديد.
و خلف الصدقش، عابد زاهد حاجي ميرزا موسي مشغول عبادت ايزد متعال است.
______________________________
(1). در متن: حاج ميرزا صادق است.
(2). ر ك: وقايع اتفاقيه، ص 17 و 70.
ص: 1258
پسر سيم حاجي ميرزا صادق، حاجي ميرزا محمد علي است. گاهي به ضابطي و گاهي به نيابت اصطهبانات برقرار مي‌شود.
پسر ديگر آقا علي، ميرزا تقي اصطهباناتي است. مادام عمر براي پيشكاري از برادر خود حاجي ميرزا صادق در شيراز توقف داشت و او را دو نفر پسر معروف است:
حاجي ميرزا جواد و حاجي ميرزا نصر اللّه، عمر هريك از هفتاد گذشته است.
و ولد الصدق حاجي ميرزا جواد ميرزا عبد الحسين و ميرزا حسن علي، در اول سن شباب مشغول زراعت مي‌باشند.
پسر ديگر محمد علي بيك ذو القدر، ضابط اصطهبانات است: حاجي ابو طالب
و ولد الصدقش حاجي معصوم
و خلف الصدقش، جناب محامد انتساب، سلمان اوان، ابا ذر دوران، مجتهد الزمان: حاجي لطف اللّه در سال 1277 بعد از نود و اند زندگاني به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش، كمالات اكتساب حاجي ميرزا محمد علي است.
و نواده مرحوم حاجي لطف الله است: علام فهام ميرزا حسين، در سال 62 [12] متولد شده است.
و از اعيان قصبه اصطهبانات است سلسله سادات حسيني. جد اعلاي آنها: سلالة السادات مير حسين، در حدود سال 1120 و اند در قريه حسين‌آباد مموئي فسا، در دامنه خرمن كوه وفات يافت و بر قبرش گنبدي بساختند و اكنون مشهور به امام‌زاده حسين است و در فتنه افغان اهل قريه حسين‌آباد فرار نمودند و مير علي اكبر نام ولد مير حسين به اصطهبانات آمده، متوطن گرديد و بعد از چندين سال وفات نمود.
و خلف الصدقش مير معز الدين كسب كمالات كرده به احترامي لايق گذران نمود و در سال 1198 وفات يافت.
و خلف الصدقش حاجي ميرزا علي اكبر حسيني كسب كمالات نمود و به عزت معيشت فرمود و در سال 1255 «1» وفات نمود.
و خلف الصدقش، علامي حاجي ميرزا بابا جامع مجامع دنيا و آخرت گشته، مراتب علميه و عبادت را به اقصي درجه رسانيد و عمل تجارت و معامله را به نهايت آورد و در سال 1294 وفات نمود.
و خلف الصدقش، علامي حاجي ميرزا صادق حسيني نعم الخلف آمده، صاحب ضياع و عقار و مال التجاره گشته، رياست علميه را ضميمه احترامات دنيويه فرموده است و ولادت آن جناب در سال 1244 اتفاق افتاد و او را سه نفر پسر است:
سلاله‌هاي سيادت و سعادت: حاجي ميرزا علي و حاجي ميرزا سليمان و حاجي ميرزا داود، همه در عنفوان جواني، اقتدا به والد ماجد خود نموده‌اند.
و از اعيان اصطهبانات است سلسله واعظها. جد آنها حاجي محمد علي اخباري واعظ، از جهرم آمده، در اصطهبانات متوطن گرديده، بعد از وفات او خلف الصدقش ملا محمد باقر واعظ «2»
______________________________
(1). در متن: (1055).
(2). ر ك: وقايع اتفاقيه، ص 237.
ص: 1259
به‌جاي پدر به وعظ و نصيحت خلايق پرداخت و او را سه نفر پسر بود كه هريك در مواعظ و نصايح خلق، نادره عصر خود بودند:
عالي جنابان حاجي ملا علي واعظ و ملا عبد الغني واعظ و ملا عبد المولي واعظ، در مراتب علميه نيز سرآمد اقران بودند.
و خلفان صدق ملا عبد الغني عاليجناب: ملا يحيي صدر و عالي جناب، كمالات اكتساب:
حاجي ملا امين واعظ، در مبادي حال، آوازه آوازش بر منابر گوشزد خاص و عام گرديده هزاران مستمع در گرد منبر وعظش مجتمع مي‌شدند و چند سال است به مرض بحة الصوت «1» مبتلا گشته، ساكن دار الخلافه طهران است و خلف الصدق مرحوم ملا عبد المولي است:
عالي جناب، فضايل و كمالات اكتساب، وحيد زمان و فريد اوان، ناصح‌پذيرندگان «2» به مواعظ جميله و واعظ شنوندگان به نصايح جليله حاجي ميرزا محمد باقر واعظ در سال 1253 متولد شده، كسب كمالات علميه نموده، شهره «3» آفاق گشته است.
و از اعيان اين قصبه است سلسله ملا علي شاه ابا عن جد به امامت مسجد جامع برقرار بوده‌اند. جز ملا حسين اصطهباناتي «4» كه طبعش از امامت و نماز رميده، در پي امور ديواني افتاده، هرگز سودي نبرده است، بلكه گاهي مردم را گرفتار كند و گاهي گرفتار مردم شود و خلف الصدقش:
عالي جناب ميرزا هدايت تأسي به پدر خود نموده [است].
و از اعيان اين قصبه است: سلسله قاضي‌ها، جد آنها عالي جناب قاضي محسن است كه به زيور علم و فتوي زينت داشته است.
و خلف الصدقش قاضي حسين بعد از پدر خود به قضاوت و حكم شرعي در ميانه مردم برقرار بود.
و خلف الصدقش جناب مستطاب اعلم افضل اهل زمان قاضي عبد الصمد سالها رنج مسافرت برده، تحصيل كمالات علميه نمود و پيرامون «5» عمل قضاوت نگرديد و در سال 1291 وفات يافت.
و خلف الصدقش: عالي جناب قاضي حسين در اول عنفوان جواني است.
و از اعاظم علماي اين قصبه، بلكه اعظم علماي عالم است: علامه علي الاطلاق، وارث مناصب فضلا به استحقاق، اعلم علما بالاتفاق، فاضل ممجد محمد بن محمد مشهور به ملا شاه محمد اصطهباناتي. مولانا محمد مؤمن شيرازي در كتاب طيف الخيال نوشته است: فرا- گرفتم بسياري از احاديث و تفاسير و اصناف علوم حكمت طبيعي و الهي و رياضي از هيئت و نجوم و مجسطي و موسيقي و اكرات و متوسطات، در مدت مديده از نمونه حكما و خاتمه فضلا، ثقة الاسلام، علامه اوحد، مولانا شاه محمد اصطهباناتي. سالها در شيراز به نشر علوم اشتغال
______________________________
(1). بحة الصوت: گرفتگي آواز، از حدود الامراض (آنندراج). فارسنامه ناصري ج‌2 1259 [10] - بلوك اصطهبانات ..... ص : 1255
(2). در متن: (پزيرندگان).
(3). در متن: (شهرت).
(4). در متن (اصطهباني)- و ر ك: وقايع اتفاقيه، ص 170 و 216 و 261.
(5). در متن: (پيرامان).
ص: 1260
داشت و چنانكه رسم بزرگان دين است طبعش از خادم «1» ظاهري رميده، سالها در اصطهبانات در زاويه خاموشي نشست و بعد از صد و اند سال زندگاني در حدود سال 1140 و اند در قصبه اصطهبانات وفات يافت. و جد مادري سلسله ميرزايان فسائي است و از اجله علماي اين قصبه بلكه آفاق:
جناب مستطاب صدر امت، بدر ملت، طره ناصيه سيادت، غره جبهه سعادت، نبوي المآثر، علوي المفاخر، ناصب رايات ملت بيضا، ناصر آيات شريعت غرا، سالك مسالك شريعت و طريقت، واقف حقيقت، وارث مواريث صديقين، واجد مواجد اهل كشف و يقين، منبع اسرار فرقان، مطلع انوار قرآن، جامع معقول و منقول، حاوي فروع و اصول، علامه اكبر: آقا سيد جعفر مشهور [به] كشفي، والد ماجدش از داراب به اصطهبانات آمده متوطن گرديد و جناب معزي اليه در حدود سال 1180 و اند در اين قصبه متولد گشته، نشوونما نمود و در اوايل سن تميز وارد نجف اشرف گشته، مدتها به رياضات شاقه، مشغول گرديد و ابواب مكاشفات را بر خود باز ديد پس شروع در تأليف و تصنيف نمود و در هر علمي كتابي مرغوب نگاشت و شهره آفاق گرديد و نسخه تأليفاتش بين الانام مشهور است و موطن خود را در چهار جاي قرار داد كه در هر چند سال در يكي از آنها، دو سال توقف مي‌نمود: اول شهر بروجرد، دوم شهر اصفهان، سيم شهر يزد، چهارم قصبه اصطهبانات و چون وارد يكي از آن اماكن مي‌گرديد جماعتي از اهل علم براي استفاده و استفاضه مجتمع مي‌شدند و به حسب ظاهر برگ كتابي نه در خانه نه در كتابخانه و نه در نزد خود نداشت و آنچه را مي‌گفت از حفظ خاطر بود و بيشتر اوقات آيه‌اي از كلام الله مجيد را عنوان مي‌فرمود و آنچه متعلق به آن آيه بود به استدلالات عقليه و نقليه بيان مي‌نمود، در حدود سال 1267 در بروجرد وفات يافت و «غاب نجم العلم» تاريخ اوست.
و خلف الصدقش، عالي جناب، قدسي انتساب، زاهد عابد، سلاله سادات سيد مصطفي با كمال ورع و تقوي به عبادت خالق متعال مشغول است.
و از اجله علماء اين قصبه است: جناب فضايل و كمالات اكتساب، علام فهام، ناظم مناظم فروع و اصول، صاحب قواعد معقول و منقول، عارف به اوضاع افلاك دايرات، واقف بر حركات سيارات، فاضل ممتحن حاجي ميرزا ابو الحسن والده ماجده‌اش دختر جناب آقا سيد جعفر كشفي است [و] والد ماجدش حاجي اسماعيل تاجر لاري است كه در اصطهبانات توطن كرده، تجارت مي‌نمود و جناب معزي اليه در اصطهبانات در حدود سال 1250 و اند متولد گشته، كسب كمالات كرده، در شهر يزد و مشهد مقدس تكميل علوم نمود و در رياضيات و فقه و اصول سرآمد اهل عصر گرديد و شرحي مفصل بر كتاب تشريح الافلاك نوشته است.
و از علماي اين قصبه است: جناب كمالات اكتساب، كاشف رموزات، فاتح مرموزات، جامع فروع و اصول، حاوي معقول و منقول: شيخ محمد باقر ولد الصدق عابد متهجد ملا محسن اصطهباناتي، در اوائل حال، دست توسل به دامن خالوي خود جناب فاضل ممجد قاضي عبد الصمد اصطهباناتي زده، در خدمت آن جناب مسافرتها نمود، پس مدتي در شيراز و مدتي ديگر در اصفهان و چندي در دار الخلافه طهران، خدمت علما رسيد و از هر خرمني خوشه‌اي و از
______________________________
(1). در متن خوانا نيست شايد (عوالم) يا (علوم) بوده باشد.
ص: 1261
هر سفره‌اي توشه‌اي برگرفت و هفت هشت سال است در شيراز توقف دارد.
و از علماي اصطهبانات، اديب اريب ملا حاجي محمد است.
و اين بلوك مشتمل است بر دوازده قريه آباد:
ايج «1»: در اصل ايگ بود، بعد از تصرف عربي او را ايج گفتند، در قديم شهري معتبر بوده، چندين صد سال پا [ي] تخت ملوك شبانكاره كه شرح حال آنها و علما و وزراء و بزرگان ايجي در عنوان شبانكاره اين كتاب بيايد، گرديد، ميانه مشرق و جنوب اصطهبانات به مسافت چهار فرسخ است، هوائي در كمال اعتدال دارد كه ميوه‌هاي «2» گرمسيري مانند نخل و نارنج و سردسيري مانند شليل و گيلاس را به نيكوئي پروراند، انار ايج از تمامت انارهاي فارس بلكه انارهاي ممالك ايران بهتر است، آبش از چشمه و قنات است.
بارگ: به سكون راء. چهار فرسخ ميانه شمال و مغرب اصطهبانات.
بنوان: چهار فرسخ شمالي اصطهبانات است.
خان كت: نه فرسخ ميانه شمال و مغرب اصطهبانات است. تنباكوي اين قريه در خوبي مشهور است.
خير: نام ناحيه شمالي اصطهبانات است كه دهات شمالي اصطهبانات در او افتاده است.
دستجرد: شمالي اصطهبانات به مسافت چهار فرسخ است.
سجل آباد: چهار فرسخ شمال اصطهبانات است.
سعادت آباد: چهار فرسخ ميانه شمال و مغرب اصطهبانات است.
صادق آباد: چهار فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب اصطهبانات است.
گشنه كان: فرسخي مغربي اصطهبانات است.
ماه‌فرخان: چهار فرسخ ميانه مغرب و شمال اصطهبانات است.
مبارك آباد: شمالي اصطهبانات است به مسافت سه فرسخ و نيم است.
ميمون: سه فرسخ و نيم شمال و مغرب اصطهبانات است.

[11]- بلوك افزر «3»

وجه تسميه، آن است كه «افزر» مخفف «افزار» كه آلات پيشه‌وران [است] عموما يا جولاهگان خصوصا، شايد افزار آنها را در اين بلوك مي‌ساختند يا آنكه طايفه‌اي از عرب بني افزر در آن توطن داشتند و صحراي اين بلوك در اواخر زمستان و اوائل بهار قطعه‌اي از بهشت، در نظر آيد چنانكه گفته‌اند:
تاج بنهاده چو كي، نرگس شهلا بر سرجام بگرفته چو جم، لاله حمرا در چنگ
______________________________
(1). در فارسنامه ابن بلخي، ص 131، (ايگ) است: (اين ايگ به روزگار متقدم ديهي بود و حسويه آن را به شهري كرده است هواء آن معتدل است اما آب ناگوار دارد و ميوه بسيار باشد خاصه انگور و جامع و منبر دارد).
(2). در متن: (ميوهاي).
(3). ر ك: شد الازار، حواشي مرحوم قزويني در صفحات 215 و 216 در مورد ابزر و افزر، فارسنامه ابن بلخي، ص 135 و 152.
ص: 1262 گل برافروخته رخ، سرو برافراخته قدسار، سر كرده نوا، فاخته بنواخته چنگ
تازه گلها شده در باغ شكفته ز صباهمگي لون به لون و همگي رنگ‌به‌رنگ
همه خندان، همه چابك، همه چست‌همه رعنا، همه زيبا، همه شوخ و همه شنگ «افزر» از گرمسيرات فارس در جانب جنوبي شيراز افتاده است، درازي آن از «نيم ده» تا «تنگ گله» چهار فرسخ و نيم، پهناي آن از «منگنو» تا «كردل» دو فرسخ و نيم. نخل و ليمو و نارنگي و نارنج را به نيكوئي پروراند. آب زراعت بيشتر اين بلوك از رودخانه «كارزين» است. زراعت آن گندم و جو و پنبه و شلتوك و تنباكو است، مدتهاست اين بلوك از آبادي، افتاده است و ايلات قشقائي، زراعت مختصري كنند و منفعت كمي برند. نخلستانش بي‌نخل و بساتينش بي‌درخت. محدود است از جانب مشرق به بلوك جويم و بنارو از سمت شمال به بلوك قير و كارزين و از مغرب به محال اربعه و از طرف جنوب به بلوك خنج و قصبه آن بلوك قريه «نيم ده» است. به مسافت سي و پنج فرسخ از شيراز دور افتاده است. و در زمان قديم علما و بزرگان از افزر برخاسته «1» است:
شيخ علي بن محمد بن عبد اللّه طبيب افزري: كه تاكنون شرح تصريف افزري در ميانه اهل علوم مشهور است.
و مانند عميد الدين اسعد افزري «2»: عالمي فاضل و اديبي كامل در فنون علميه و اشعار عربي و فارسي استاد بود و مدتي به وزارت اتابك سعد بن زنگي اشتغال داشت و بعد از وفات اتابك سعد در اول سلطنت اتابك ابو بكر بن اتابك سعد، چندي به وزارت او اقدام نمود و حضرت اتابكي براي وحشتي كه از او در خاطر داشت او را و تاج الدين محمد پسر او را در قلعه اشكنوان ابرج كه شرح حالش در ذيل عنوان قلعه‌ها بيايد، محبوس فرمود و قصيده حبسيه كه در كتب ادبيه مندرج و مطلعش اين است:
من يبلغن حمامات ببطحاءممتعات بسلسال و خضراء «3» بفرمود و چون قلم و دواتي حاضر نداشت تاج الدين محمد تمام قصيده را بر ديوار محبس نگاشت و اين دو بيتي فارسي، گفته به حضرت اتابكي بفرستاد و فايده نداد:
اي وارث تاج و ملكت و افسر سعدبخشاي خداي را به جان و سر سعد
بر من كه چو نام خويشتن تا هستم‌همچون الف ايستاده‌ام بر سر سعد «4» در سال 624 در قلعه اشكنوان به رحمت ايزدي پيوست.
و اين بلوك مشتمل است بر دوازده قريه:
آب گرم: نيم فرسخ مغربي «نيم ده» است.
______________________________
(1). در متن: (برخواسته).
(2). ر ك: آثار العجم، ص 222 و 223.
(3). در حاشيه ص 224، آثار العجم، اين بيت چنين معني شده است: كه مي‌رساند كبوتران بطحاء را كه برخوردارند به آب خوشگوار و گياه سبز.
(4). ر ك: آثار العجم، ص 224.
ص: 1263
انزو: فرسخي مغرب «نيم‌ده» است.
تنگ گله: چهار فرسخ و نيم مغرب «نيم‌ده» است.
دشت شور: دو فرسخ مغرب «نيم‌ده» است.
سرقل آباد: چهار فرسخ مغربي «نيم‌ده» است.
شاه‌آباد: سه فرسخ مغرب «نيم‌ده» است.
شاه‌پوران: دو فرسخ ميانه مغرب و جنوب «نيم‌ده» است.
كردل «1»: چهار فرسخ ميانه مغرب و جنوب «نيم‌ده» است.
كركو: فرسخي كمتر مغربي «نيم‌ده» است.
مرند: دو فرسخ و نيم مغرب «نيم‌ده» است.
منگنو «2»: سه فرسخ و نيم ميانه مغرب و شمال «نيم‌ده» است.
نيم‌ده: همان قصبه افزر است.
چندين باغ نخلي و مزرعه در قريه «نيم‌ده» افزر را در وقفنامه مدرسه منصوريه شيراز، از موقوفات آن نوشته‌اند.
انگالي: ناحيه‌اي است از توابع دشتستان و قصبه آن «هفت جوش» است، در عنوان دشتستان گفته شود.

[12]- [جزيره بحرين]

اشاره

اوال «3» و هجر «4»: نام قديمي جزيره بحرين است. بحرين بعد از جزيره قشم بزرگترين جزائر فارس است و مي‌بايست در ذيل عنوان جزائر نوشته شود اما براي وسعت زمين و فراواني آب و بسياري دهات در بلوكات فارس نگاشته گرديد و اين جزيره بزرگ، ميانه جنوب و مغرب شيراز به مسافت 16 زام دريائي كه هر «زامي» چهار فرسخ است از بندر بوشهر دور افتاده است «5» و از بندر بوشهر تا شيراز چهل و پنج فرسخ است.
و اول كسي كه از اهل بحرين به شرف اسلام رسيد، چنانكه در گفتار اول اين فارسنامه گفته شد جارود بن عمرو عبد القيس نصراني بحريني بود و سالها اهالي بحرين از اطاعت فرمانروايان فارس بيرون شدند و در سال 633، اتابك ابو بكر بن سعد، جزيره بحرين را تصاحب نمود پس تا اواخر دولت سلاطين مغول در اطاعت فرماندهان فارس برقرار بودند، پس در اطاعت واليان جزيره هرمز شدند و در عهد شاه عباس ماضي صفوي انار الله برهانه، خواجه معين الدين فالي، بحرين را در اطاعت الله ويردي خان حاكم فارس درآورد و تا اواخر دولت صفويه حكومت
______________________________
(1). (كرديل) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 314.
(2). (منگويه) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 314.
(3). اين مجمع الجزاير را (اوال) يا بحرين و در قديم (تيلوس) مي‌خواندند. آثار شهرهاي باستاني خليج فارس، ص 877 و 891 تاليف احمد اقتداري و كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 344 تا 347.
(4). (در دوره ساساني اين ناحيه را به چند ولايت يا حكومت‌نشين تقسيم كرده بودند كه به نامهاي (هگر) يا (هجر) و ... خوانده مي‌شد) آثار شهرهاي باستاني خليج فارس، ص 887.
(5). فاصله لنگرگاه بحرين تا بوشهر 361 كيلومتر است: آثار شهرهاي باستاني خليج فارس، ص 877.
ص: 1264
بحرين با شيخ جباره عرب لارستاني بود و چون فتنه افغان برپا گرديد، شيخ جباره، خود را مالك بحرين پنداشت و در عهد سلطنت پادشاه قهار نادر شاه افشار، محمد تقي خان شيرازي، بحرين را تصرف نمود و تا اواخر دولت زنديه در تصرف شيخ نصر خان بوشهري بماند و در سال 1210، چهار هزار خانوار از طايفه بني عتبه كه اكنون آنها را «عتوب» مي‌گويند از بر نجد عربستان وارد بحرين گرديد و شيخ نصر خان با تفنگچي دشتستاني از بحرين به بوشهر آمد و شيخ احمد رئيس طايفه عتوب تمامي بحرين را تصاحب نمود و مادام زندگاني خود را ملك بحرين مي‌دانست و بعد از وفات او خلف الصدقش شيخ عبد الله به جاي پدر نشست و در سال 1260 و اند شيخ محمد و شيخ علي، پسران شيخ خليفه پسر شيخ سلمان پسر شيخ احمد عتوبي بر عم ماجد خود خروج كرده، بحرين را تصاحب نمودند. «1»
درازي جزيره بحرين، ميانه شمال و جنوب از قريه «زلاق» تا قريه «بلده» ده فرسخ، پهناي آن از «فارسيه» تا «دمستان» سه فرسخ و نيم است. هواي آن جزيره بسيار گرم و تر است ميوه‌هاي گرمسيري مانند نخل و نارنج و ليمو و ترنج و تمر هندي و انبه و موز و بادام زنگي را به نيكوئي پروراند و بادام زندگي نام ميوه‌اي است به اندازه شفتالو و مغز هسته او را به غلط «چلغوزه» گويند براي آنكه چلغوزه را در كتاب طب حب الصنوبر نويسند و صنوبر درخت كاج را گويند.
و آبهاي شيرين گوارا، از چشمه‌ها جاري است و مرواريد بحريني را از جائي از دريا درآورند كه 15 فرسخ از بحرين، دور است و آن‌جاي را «خورفشت» «2» گويند و علما و شعرا و زهاد و عباد، به اندازه‌اي از خاك پاك بحرين برخاسته است كه اين فارسنامه را گنجايش نباشد.
و قصبه بحرين منامه است. عرض آن از خط استوا 26 درجه [] دقيقه و طول آن از گري‌نيچ رصد خانه انگليس است 50 درجه و [40] دقيقه است «3» و انحراف قبله آن از نقطه جنوب به جانب مغرب [] درجه و [] دقيقه است.
و جزيره بحرين مشتمل است بر 31 ده آباد «4»:
بلاد: فرسخي ميانه جنوب و مغرب «منامه» است. «5»
بلد: دو فرسخ ميانه جنوب و مغرب «منامه» است.
بوري: دو فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب «منامه» است.
توبلي: يك فرسخ و نيم جنوب و مغرب «منامه» است.
جد حفص: يك فرسخ و نيم مغربي «منامه» است.
جو: هفت فرسخ جنوب «منامه» است.
حيان: شش فرسخ جنوب «منامه» است.
دار كليب: هفت فرسخ و نيم جنوبي «منامه» است.
______________________________
(1). براي اطلاع بيشتر رجوع شود به آثار شهرهاي باستاني سواحل و جزاير خليج فارس، ص 877 تا 968 و مقاله بسيار فاضلانه استاد محيط طباطبائي تحت عنوان (سرزمين بحرين) در سمينار خليج فارس.
(2). با واو معدوله- آثار شهرهاي باستاني سواحل و جزاير خليج فارس، ص 877.
(3). ر ك: جام جم، ص 593.
(4). ر ك: جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 348 و 349: كه از 34 جزيره سخن گفته است.
(5). رجوع شود به كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 347 و 349.
ص: 1265
دراز: دو فرسخ و نيم جنوبي «منامه» است.
دمستان: پنج فرسخ ميانه جنوب و مغرب «منامه» است.
رفاع الاول: سه فرسخ جنوبي «منامه» است.
زلاق: هشت فرسخ جنوبي «منامه» است.
ستره: يك فرسخ و نيم جنوب «منامه» است.
سدد: شش فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب «منامه» است.
سقيه: نيم فرسخ مغربي «منامه» است.
شاخور: دو فرسخ ميانه جنوب و مغرب «منامه» است.
عالي: دو فرسخ ميانه جنوب و مغرب «منامه» است.
عسكر: چهار فرسخ ميانه جنوب و مغرب «منامه» است.
فارسيه: سه فرسخ جنوبي «منامه» است.
كرانه: دو فرسخ و نيم مغرب «منامه» است.
كرب: دو فرسخ و نيم مغربي «منامه» است.
گزركان: پنج فرسخ ميانه جنوب و مغرب «منامه» است.
ماحوز: فرسخي ميانه جنوب و مغرب «منامه» است.
محرق: فرسخي كمتر ميانه شمال و مغرب «منامه» است.
مرخ: سه فرسخ ميانه جنوب و مغرب «منامه» است.
مروزان: فرسخي در مغرب «منامه» است.
مصلي: يك فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب «منامه» است.
معامير: دو فرسخ و نيم جنوبي «منامه» است.
منامه: همان قصبه بحرين است.
نويدرات: سه فرسخ و نيم جنوبي «منامه» است.
همله: چهار فرسخ ميانه جنوب و مغرب منامه است.

برازجان:

نام ناحيتي از دشتستان است. در ذيل دشتستان گفته شود.

[13]- بلوك بشاگرد «1»

[بشاگرد در اصل بشكرد بود يعني شكارگاه، براي بسياري كوهستان و شكار كوهي آن] «2» نام محالي از گرمسيرات فارس، ميانه جنوب و مشرق شيراز است، درازي آن از «بارز» تا «منوجان» نزديك به 30 فرسخ، پهناي آن از «منوجان» تا «كوه شهري» 10 فرسخ. محدود است از جانب مشرق و شمال به گرمسيرات كرمان و بلوچستان و از سمت مغرب به بلوك رودان و احمدي و نواحي بندر عباس و از جنوب باز به بلوچستان.
و اين بلوك با اين وسعت عرض و طول، آبادي آن بسيار كم است، براي آنكه تمامي
______________________________
(1). در متن: (بشاكرد).
(2). مذكور در حاشيه كتاب.
ص: 1266
اين بلوك كوهستان بي‌آب است شكار آن بز و پازن و قوچ و ميش كوهي و كبك و تيهو و مرغ كبك انجير است، نخلستان و مركبات فراواني دارد و كشت و زراعتي چندان ندارند.
و قصبه اين بلوك بارز است. دوري آن از شيراز [از] 130 فرسخ مي‌گذرد، عرض آن از خط استوا، 26 درجه، طول آن از [گري نيچ رصدخانه انگليس] 5/ 58 درجه است و اين بلوك مشتمل است بر 5 ده آباد:
انگوران: نزديك به 20 فرسخ شمال «بارز» است.
بارز: همان قصبه بشاگرد است.
دلامير: نزديك به 13 فرسخ شمال «بارز» است.
كوه شهري: نزديك به 27 فرسخ شمالي «بارز» است.
منوجان: در جانب شمال «بارز» به مسافت 30 فرسخ است.

[14]- بلوك بوانات‌

بوانات در اصل «بونات» است يعني بهره‌ها «1»، براي آنكه «بون» بهره و حصه باشد و «آت» نشانه جمع است. ميانه شمال و مشرق شيراز و درازي آن از «بنگ» تا «جوب سفيد» 23 فرسخ، پهناي آن، در همه‌جا از فرسخي بيش نيست، محدود است از جانب مشرق به نواحي شهر بابك كرمان و بلوك هرات و مروست و از سمت شمال به كوير نواحي ابرقوه و يزد و از طرف مغرب به بلوك آباده طشك و سرچاهان و از جانب جنوب به نواحي قونقري از بلوكات سردسير فارس است.
شكارش: گورخر و بز و پازن و آهو و قوچ و ميش كوهي و كبك و تيهو، زراعت آن، گندم و جو و خشخاش و پنبه، آبش از چشمه و رودخانه است. بساتين اين بلوك هم از درختان سردسيري است:
سراسر ناف آهو، بيد مشكش‌چكان مي بر زمين، از تاك خشكش
ز آب و سبزه، سنبل رفته در تاب‌به بوي گل بنفشه جسته از خواب
هوا ساقي و خار و گل قدح نوش‌چكاوك نغمه‌زن ديوار و در، گوش كشمش و آلوي بخارائي و گردو و جوز قند شفتالو و گلابي آن را به هندوستان برند و قاشق بواناتي كه از چوب گلابي و امرود سازند، در كمال امتياز و فراواني است.
ضابط و حاكم اين بلوك از سال 1200 و اند آقا ابو علي بواناتي بود و بعد از وفات او خلف الصدقش آقا بابا خان بواناتي ضابط اين بلوك گرديد و سالها بر حكومت باقي بود و كمتري از اوقات كه آقا بابا خان معزول از ضابطي گشته، عمل او را به ميرزا قاسم خان خلج قونقري ميدادند و از سال 1270 و اند حكومت و ضابطي آن از هردو خانواده بيرون رفته است.
قصبه اين بلوك سوريان است. نزديك به 35 فرسخ از شيراز دور افتاده است و
______________________________
(1). در متن: (بهرها).
ص: 1267
اين بلوك مشتمل است بر 23 قريه آباد «1»:
بزم «2»: 3 فرسخ مشرقي «سوريان» است.
بنگ: 21 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «سوريان» است.
چاهك: 19 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «سوريان» است.
جشنيان «3»: 2 فرسخ مغرب «سوريان» است.
جوب سفيد «4»: 3 فرسخ مغرب «سوريان» است.
جيان «5»: فرسخي مغرب «سوريان» است.
چير «6»: 4 فرسخ مشرقي «سوريان» است.
خسروان: فرسخي مغرب «سوريان» است.
ريزه‌كان «7»: 4 فرسخ مغرب «سوريان» است.
زيراب: 19 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «سوريان» است.
سروستان «8»: 3 فرسخ مشرق «سوريان» است.
سوريان «9»: همان قصبه بوانات است.
سونج «10»: 3 فرسخ مشرقي «سوريان» است.
شهيدان «11»: 2 فرسخ و نيم مشرق «سوريان» است.
طوطكان «12»: 8 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «سوريان» است.
فخر آباد «13»: فرسخي مشرق «سوريان» است.
قاضي آباد «14»: 2 فرسخ مشرق «سوريان» است.
قدمگاه: 4 فرسخ مشرقي «سوريان» است.
مرشدي: 4 فرسخ و نيم مشرقي «سوريان» است.
مريجان «15»: 4 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «سوريان» است.
منج «16»: 4 فرسخ و نيم مشرق «سوريان» است.
مهدي آباد «17»: نيم فرسخ مشرقي «سوريان» است.
هراورجان «18»: 13 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «سوريان» است.
______________________________
(1). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 266: (داراي 41 قريه است كه 35 ده آن در جلگه و سردسير و 6 قريه آن كوهستاني و سردسير است).
(2 تا 6). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 266.
(7). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور: (ريزكان)، ج 2، ص 269.
(8 تا 10). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 269.
(11). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور: (شيدان).
(12). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور: (طوطك).
(13 تا 14). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 269.
(15). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور: (مزايجان)، ج 2، ص 269.
(16 تا 17). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 269.
(18). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور: (هرابرجان)، ج 2، ص 269.
ص: 1268
و آقا محمد حسن «مفتون» «1» تخلص بواناتي در سال 1240 وفات يافت و اين چند بيت از اوست:
گر من كنم گناه و نبخشد گناه من‌زاهد بگو كه معني آمرزگار چيست؟
لازم طبع سليم است محبت چه كندزاهد شهر نباشد اگرش طبع سليم
مانديم در بدايت و دردا كه راه عشق‌دارد بدايتي و ندارد نهايتي

[15]- بلوك بيدشهر و جويم‌

«بيد» در لغت موش و كرمكي كه جامه پشمين را بخورد و درختي باشد معروف و «بيدشهر» معني «شهر موش» يا شهر آن كرمك يا شهر آن درخت.
در قديم بلوكي عليحده «2» بود و اكنون با بلوك «جويم ابو احمد» «3» يك بلوك شمرده‌اند، از گرمسيرات فارس است، نخلستان‌ها داشته و باغهاي مركبات و انار در جائي كه آب جاري دارد، بود و اكنون جز چند درخت نخل كهنه باقي نمانده است و اين دو بلوك در جانب ميانه جنوب و مشرق شيراز است. درازي آن از قريه «چاه تير» تا «كلات» 13 فرسخ، پهناي آن از قصبه «جويم» تا قريه «سرگاه» 10 فرسخ است.
شكارش كبك و تيهو و كبوتر و آهو و بز و پازن و قوچ و ميش كوهي است، زراعت عمومي آن دو بلوك گندم و جو ديمي است و تنباكوي بلوك بيدشهر بيشترش از «گاوچاه» و تنباكوي بلوك جويم بيشترش از قنات و چشمه است و بلوك جويم مشرقي بلوك بيد شهر است و اين دو بلوك محدود است از سمت مشرق و جنوب به نواحي لارستان و از جانب مغرب به بلوك خنج و از طرف شمال به بلوك جهرم و قصبه اين دو بلوك «بيدشهر» و «جويم» است، در فصل بهار بروبومش از لاله و سبزه‌تر، تو گوئي كه ياقوت رست از زبرجد. و در جويم عمارات ويرانه بسياري است كه دلالت بر آباداني زيادي دارد و مردمان بزرگ از جويم ابو احمد برخاسته است.
در كتاب مزارات شيراز نوشته است: شيخ حيدر جويمي از ارباب صدق و اصحاب احوال بود، از قصبه جويم وارد شيراز گشته، علما و بزرگان را ملاقات نمود و در ظاهر و باطن ترقي كرده، صاحب مقامات گرديد و بيشتر اوقات در قبرستان دار السلم و باهليه توقف مي‌نمود، از او پرسيدند چرا در خانه و مدرسه و خانقاه منزلي نداريد، جواب گفت، مجاورت كساني را دارم كه چون وارد گردم آزاري نبينم و چون برادران گذشته را فراموش كنم همه را به ياد آورم و چون بازگردم غيبتم ننمايند و معيشت خود را از نوشتن كلام الله مجيد مي‌نمود، در
______________________________
(1). صاحب (بيان محمود) نام او را ميرزا محمد نبي ضبط كرده (دانشمندان و سخن‌سرايان، ج 4، ص 500).
(2). در متن: (علاحده).
(3). (جويم ابي احمد از جمله ايراهستان است اما با اين كوره (اردشير خوره) رود و حومه است از آن نواحي و گرمسير است و آب كاريز و چاه باشد و از آنجا خرما و كرباس و غله خيزد و قلعه است آنجا قلعه (سميران) گويند و جامع و منبر هست آنجا و مردم آن جمله ايراهستان سلاح‌ور باشند و پياده‌رو و دزد و راهزن!!) فارسنامه ابن بلخي، ص 132 و نزهة القلوب، ص 125.
ص: 1269
سال 600 و اند «1» در شيراز وفات يافت.
و ديگري از علماي قديم جويم ابو احمد است: شيخ يوسف جويمي «2»: در كتاب مزارات شيراز نوشته است: شيخ معزي اليه از بزرگان اهل حال بود و جماعتي از راستگويان شيراز كرامات و خارق عادات از او نقل مي‌نمايند و مدت عمر خود، تكلم به كلامي كه برخلاف شرع انور باشد نفرمود و در سال 780 و اند در شيراز وفات يافت و در كوچه سختويه در بقعه‌اي كه خود تعمير فرموده بود، مدفون گرديد. «3»
و از قصبه جويم تا شهر شيراز 42 فرسخ است و از قصبه بيدشهر تا شيراز 45 فرسخ است و در زمان قديم حاكم بلوك جويم را آقايان جويمي مي‌گفتند و اكنون از آنها خبري نيست و حكومت اين دو بلوك از سال 1200 و اند [با] كريم خان بيدشهري بود و در سال 1256 وفات يافت و خلف الصدقش: اسماعيل خان بيدشهري به جاي پدر مدتي به ضابطي برقرار بود و خلف الصدقش لطف علي خان بيدشهري گاهي به كلانتري و گاهي به فراغت‌بال گذرانيده است.
و از اعيان بلوك بيدشهر است: آقا باقر مارمهي: در حدود سال 1260 و اند به ضابطي اين دو بلوك سرافراز بود، پس به كلانتري برقرار گرديد و اخلاف صدقش به احترام گذراني دارند و اين بلوك مشتمل است بر 23 قريه آباد:
احمد محمود: 4 فرسخ شمالي «بيدشهر» است.
بلغان: 5 فرسخ ميانه شمال و مغرب «بيدشهر» است.
بهرود: 6 فرسخ ميانه و شمال و مشرق «بيدشهر» است.
بيدشهر: همان قصبه اين دو بلوك است.
چاه تير: 14 فرسخ ميانه شمال و مشرق «بيدشهر» است.
جغان: 4 فرسخ شمال «بيدشهر» است.
جويم: 6 فرسخ ميانه شمال و مشرق «بيدشهر» است.
ده‌پيش: 3 فرسخ ميانه شمال و مشرق «بيدشهر» است.
ده‌دنبه: 5 فرسخ ميانه شمال و مشرق «بيدشهر» است.
ده‌فيش: همان «ده‌پيش» است.
رزك: 12 فرسخ ميانه شمال و مشرق «بيدشهر» است.
سرگاه: 8 فرسخ ميانه شمال و مغرب «بيدشهر» است.
سياه منصور: 7 فرسخ ميانه شمال و مغرب «بيدشهر» است.
شمس آباد: 5 فرسخ شمالي «بيدشهر» است.
قلعه گلي: 6 فرسخ ميانه شمال و مغرب «بيدشهر» است.
كاريان: 6 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «بيدشهر» است.
كلات: 2 فرسخ جنوبي «بيدشهر» است.
______________________________
(1). در مزارات شيراز، (606) ص 53 و 54 و ر ك هزار مزار به تصحيح دكتر نوراني وصال ص 146.
(2). ر ك: مزارات شيراز، ص 62، هزار مزار، ص 171.
(3). در متن: (كردند).
ص: 1270
كلار: 1 فرسخ و نيم جنوب «بيدشهر» است.
كلون: 10 فرسخ ميانه شمال و مشرق «بيدشهر» است.
كورده: نيم فرسخ جنوب «بيدشهر» است.
مارمه: 3 فرسخ ميانه شمال و مشرق «بيدشهر» است.
هرم: 7 فرسخ ميانه شمال و مغرب «بيدشهر» است.
هود: 1 فرسخ مغرب «بيدشهر» است.
هيرم: 2 فرسخ ميانه شمال و مشرق بيدشهر است.

[16]- بلوك بيضا

اشاره

ميانه شمال و مغرب شيراز است. درازي آن از «بورنجان» تا «كوشك» 8 فرسخ، پهناي آن از قريه «چنچكلو» تا قريه «تنگ خياره» از سه فرسخ بيشتر، محدود است از جانب مشرق به بلوك رامجرد و از سمت شمال باز به رامجرد و كام فيروز و از جانب مغرب به اردكان «1» و از طرف جنوب به حومه شيراز و اين بلوك را براي اين بيضا گويند كه لشكر عرب چون سپاه عجم را شكست داد بر كوهي كه مشرف به اين بلوك بود برفتند و قلعه و دهات آن را سفيد بديدند براي آنكه خاك اين صحرا مايل به سفيدي است «2»، آنرا بيضا گفتند و تاكنون به اين نام باقي است.
از بلوكات سردسير فارس است. هواي آن از سردي مايل به اعتدال است، شكار آن بز و پازن و قوچ و ميش كوهي، كبك و تيهو و در زمستان مرغابي است و عموم كشت آن گندم و جو و شلتوك و پنبه و كنجد و كرچك، در بعضي از دهات آن، زراعت خشخاش دارند، آبش از چشمه و بعضي از قنات و در جانب جنوب و مشرق اين بلوك، مرغزاري است «3» مشهور به «قرق بيضا» به مسافت سه فرسخ درازا و نزديك به فرسخي پهنا، چراگاه شش ماه از سال اسبهاي ديواني و توپخانه شيراز است، چمن و مرغ آن از زانو بگذرد و در بعضي نوشته‌ها گفته‌اند نام قديمي اين بلوك «نسايك» بود و نام قصبه آن شهر، «مليون» كه اكنون جاي آن شهر را جز اهل بيضا ندانند و در آن جاي آجر پاره‌ها «4» كه نشان آبادي و عمارات عاليه بود فراوان ريخته است و تاكنون در بعضي از جايهاي آن آثار باروي آن شهر باقي است و داخل اين شهر خراب را زراعت كنند و قريه‌اي كه پهلوي اين شهر است «مليان» گويند و قصبه حاليه اين بلوك تل بيضاست «5» به مسافت شش فرسخ از شيراز دور افتاده است. و از نواحي بيضا، علما و مشايخ برخاسته است مانند:
______________________________
(1). در متن: (ارده‌كان).
(2). (تربت سفيد دارد بدان سبب بيضا خوانند، گشتاسف بن لهراسب كياني ساخت.) نزهة القلوب، ص 122 و فارسنامه ابن بلخي، ص 128.
(3). (مرغزار شيدان) و (مرغزار بيضا) نزهة القلوب، ص 135.
(4). در متن: (پارها).
(5). ر ك: آثار العجم، ص 336 و ر ك: فرهنگ جغرافيائي، ج 7.
ص: 1271
سيبويه «1»: استاد علماي علم نحو و لغت عرب، در كتاب ابن خلكان نوشته است: كسي مانند سيبويه كتابي در علم نحو، ننوشته است و تمام كتابهاي علماي نحو، عيال كتاب اويند، قصه مباحثه سيبويه و كسائي نحوي در مجلس محمد امين پسر هارون الرشيد خليفه عباسي در مسئله زنبوريه در كتابهاي نحو و تواريخ، مشهور است و كنيه سيبويه، ابو بشر است و نامش عمرو بن عثمان بن قنبر و سيبويه به معني سيب كوچك است كه در اصل «سيبو» بود و «يه» را بر او افزودند و در فارس در آخر هر كلمه كه واو ساكن باشد لفظ «يه» را بيفزايند چنانكه بندر «عسلو» را «عسلويه» و «حسنو» را «حسنويه» گويند در كتاب مزارات شيراز نوشته است: قبرش در قبرستان باهليه شيراز است.
و مانند ابو مغيث حسين بن منصور حلاج بيضاوي «2»: در كتاب ابن خلكان نوشته است:
حسين بن منصور حلاج از اهل بيضاي فارس است، در عراق عرب نشوونما كرده، بزرگان را ملاقات نموده، منشأ امور غريبه گرديد و مسلمانان در سر او متحيرند، بعضي او را تكفير كرده، مرتدش دانند و جماعتي او را بزرگ دانسته، از موحدين حقش شمارند و ابو حامد غزالي در كتاب مشكوة الانوار، فصل طويلي در حال او نوشته و الفاظي را كه او گفته و گوش مسلمانان از شنيدن آن انكار داشته، تأويل نموده، اعتذار فرموده است و به وجوه حسنه پرداخته است، در اول حال اظهار زهد و كرامت مي‌نمود و ميوه‌هاي زمستانه را در تابستان و ميوه‌هاي تابستانه را در زمستان به مردم مي‌داد و دو دست را در هوا برده، پر از دراهم شده، بر هر درهمي «قُلْ هُوَ اللَّهُ» نوشته اظهار مي‌نمود و مردمان را خبر از آنچه در خانه «3» خود خوردند و كردند مي‌داد و ما في الضماير مردم را مي‌گفت و خلقي بسيار بر او مفتون شدند و اختلاف در او مانند اختلاف در حضرت مسيح (ع) در ميانه مردم پديد آمد و بسياري از فقها، فتوي قتل او را نوشتند و در وقت فتوي به فقها مي‌گفت خون مرا مباح مدانيد كه اعتقادم جز اعتقاد مسلمانان نيست، كسي گوش به سخنانش نكرده، صورت فتوي را به مقتدر خليفه عباسي رسانيدند در جواب نوشت آنچه را فقها، فتوي داده‌اند معمول داريد، پس او را هزار تازيانه زدند، پس چهار دست‌وپاي او را بريده، جسدش را بسوختند و خاكسترش را در دجله بغداد بريختند و سرش را بر جسر گذاشتند و اين جمله در سال 306 از هجرت اتفاق افتاد.
و نيز در كتاب ابن خلكان نوشته است او را براي آن حلاج گفتند كه روزي بر دكان حلاجي نشست و دكان‌دار را فرماني بداد و دكاندار متعذر «4» به شغل خود گرديد حسين بن منصور به او گفت تا به فرمان من ميروي و بازمي‌گردي شغل خود را به من ده كه از حلاجي اطلاعي دارم و دكان‌دار از پي كار او برفت و چون بازگشت تمام پنبه‌هاي «5» دكان خود را
______________________________
(1). درباره زندگي و آثار او مراجعه شود به كتاب (25 مقاله تحقيقي فارسي درباره سيبويه) به اهتمام استاد محترم دكتر محمد حسين اسكندري استاد دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه شيراز، انتشارات دانشگاه شيراز، 1354.
(2). آثار العجم، ص 337 درباره حلاج رجوع شود به قوس زندگي منصور حلاج از لوئي ماسينيون ترجمه دكتر روان فرهادي، حلاج، علي مير فطروس، بلوغ دروغ، مهدي چهل‌تني.
(3). در متن: (خوانه).
(4). در متن: (مصعذر).
(5). در متن: (پنبهاي).
ص: 1272
وازده و حليج گشته ديد و از آن روز او را حلاج گفتند و اين بيت [ها] از حلاج نقل شده است:
و الله ما طلعت شمس و لا غربت‌الا و ذكرك مقرون بانفاسي
و لا جلست الي قوم احدثهم‌الا و انت حديث بين جلاس
و لا هممت بشرب الماء من عطش‌الا رأيت خيالا منك في الكاس «1» و از علمائي كه از بلوك بيضا برخاسته‌اند: قاضي قضات امام الدين ابو القاسم قاضي عمر بن علي بيضاوي است. سالها، قاضي قضاة مملكت فارس بود و در سال 673 وفات يافت.
و خلف الصدقش قاضي ناصر الدين ابو سعيد عبد اللّه بن عمر بن علي مشهور به قاضي بيضاوي «2» است. زمانش قبل از قاضي عضد الدين ايجي است. به صحبت حضرت محقق طوسي خواجه نصير (عليه الرحمه) رسيده و بعد از پدر خود براي تحصيل منصب قاضي قضاتي، از شيراز به شهر تبريز برفت و از خدمت پادشاه ارغون خان چنگيزي مطالبه مقصود نموده، حاصلي نديد، پس متمسك به خواجه محمد نام كه حضرت شاه را به او ارادتي بود گرديد و چون پادشاه به خانقاه خواجه درآمد خواجه به پادشاه بگفت كه مرد عالم فارسي قطعه‌اي از زمين دوزخ را از حضرت شاه التماس مي‌نمايد ارغون خان پرسيد مقصود چيست، خواجه عرض نمود كه قاضي ناصر الدين تقاضاي قضاوت فارس را دارد پادشاه فرمود ارزاني داشتيم و چون قاضي ناصر الدين اين ماجري را شنيد انتباهي حاصل نمود و از مطلب خود درگذشت، پس مدتي به طريق اصحاب ارادت، صحبت خواجه محمد را دريافت، پس شروع در نوشتن تفسيري كه اكنون به تفسير قاضي بيضاوي مشهور است نمود و اين تفسير را از تفسير كشاف علامه زمخشري اخذ فرموده، در هرجا خللي يافت، اصلاح نمود و هرجا اطنابي ديد، ايجاز نمود و صاحب كشاف در ذيل آيه شريفه:
«وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْني» «3» در سوره و الضحي نوشته است: به مال التجاره او الغنائم و قاضي در كتاب خود لفظ «غنايم» را انداخته است براي آنكه اين سوره مكي است و قبل از وصول غنائم است و از مؤلفات قاضي ناصر الدين كتاب تاريخ «نظام التواريخ» است و در علوم عقليه كتاب «طوالع» در علم كلام است و «شرح كافيه» [در] نحو و «مصباح» و «منهاج» و در سال 695 در دار السلطنه تبريز وفات يافت و در قبرستان «چرنداب» مدفون گرديد.
و ضابطي اين بلوك از قديم با سلسله ميرزا ابراهيم كلانتر شيراز كه شرح حال آنها در ذيل محله سر باغ شيراز گذشت بوده و هست چنانكه در اين سالها با ميرزا محمد حسين خان نواده ميرزا ابراهيم است.
و اين بلوك مشتمل است بر 55 ده آباد «4»:
______________________________
(1). به خدا سوگند كه خورشيد ندميد و غروب نكرد مگر آنكه ياد تو همدم من بود و به گفتگو ننشستم در ميان گروهي مگر آنكه ذكر تو نقل مجلسيان بود و به نوشيدن آب از تشنگي نپرداختم مگر آنكه عكس روي ترا در جام ديدم.
(2). ر ك: آثار العجم، ص 338.
(3). آيه 8 سوره الضحي.
(4). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 254، نام 68 ده از توابع بيضا آمده است.
ص: 1273
ابراهيم آباد: فرسخي شمالي «تل بيضا» است.
اسماعيل آباد: يك فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «تل بيضا» است.
اياسجان «1»: 3 فرسخ ميانه شمال و مغرب «تل بيضا» است.
بابلبام: نيم فرسخ ميانه شمال و مغرب «تل بيضا» است.
بانش: 3 فرسخ شمالي «تل بيضا» است.
بركه: فرسخي ميانه جنوب و مشرق «تل بيضا» است.
بسارجان: فرسخي ميانه جنوب و مشرق «تل بيضا» است.
پشت باغ: فرسخي بيشتر ميانه شمال و مغرب «تل بيضا» است.
بشكان: 2 فرسخ ميانه شمال و مشرق «تل بيضا» است.
پلك: 2 فرسخ بيشتر شمالي «تل بيضا» است.
بهمئي «2»: 2 فرسخ و نيم ميانه شمال و مشرق «تل بيضا» ست.
تخته سنگ «3»: 3 فرسخ بيشتر شمالي «تل بيضا» است.
تل بيضا: همان قصبه بلوك بيضاست.
تنگ خياره: يك فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «تل بيضا» است.
جاري آباد: 2 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «تل بيضا» است.
جعفر آباد: 2 فرسخ ميانه شمال و مشرق «تل بيضا» ست.
چنچكلو: 3 فرسخ و نيم شمالي «تل بيضا» ست و «چنچكلو» نام طايفه‌اي از ايل ذو القدر است كه بزرگ آنها در سال 926 والي مملكت فارس بود و بعضي از اين طايفه در اين جاي توقف كرده، يا آباد نموده بعد از آن اين قريه را چنچكلو گفتند.
جيان: 2 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «تل بيضا» ست.
حاجي آباد: يك فرسخ و نيم ميانه شمال و مشرق «تل بيضا» ست.
حسين‌آباد: مغرب «تل بيضا» ست به مسافت كمي.
خفريان: فرسخي شمالي «تل بيضا» ست و قبر عارف محقق حسين بن احمد بيضاوي كه از بزرگان مشايخ است در اينجاست. پادشاه زمان امير عضد الدوله ديلمي او را گرامي ميداشت و اغلب به خدمتش ميرسيد و طلب وعظ و نصيحت از او مي‌فرمود.
خير آباد: فرسخي ميانه شمال و مشرق «تل بيضا» ست.
دشمن زياري: 2 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «تل بيضا» ست.
دنجان «4»: نيم فرسخ مشرقي «تل بيضا» ست.
ريچان «5»: يك فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «تل بيضا» ست.
زياد آباد: فرسخي شمالي «تل بيضا» ست در سال 39 هجري در زمان خلافت حضرت
______________________________
(1). (اياس جان) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 254.
(2). (بهمه) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 254.
(3). (تخت سنگ) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 254.
(4). ر ك: آثار العجم، ص 336.
(5). (ريجان) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 254.
ص: 1274
امير المؤمنين علي بن ابيطالب (ع) زياد بن ابيه پدر عبيد الله ابن زياد، اين قلعه را به نام خود بساخت.
سقوان: 2 فرسخ و نيم شمالي «تل بيضا» ست.
سوه‌سوه «1»: 3 فرسخ ميانه شمال و مغرب «تل بيضا» است.
سسنيان «2»: يك فرسخ شمالي «تل بيضا» ست.
شاه قطب الدين: به مسافت كمي جنوبي «تل بيضا» ست و مدفن يكي از مشايخ طريقت است.
شمس آباد «3»: نيم فرسخ شمالي «تل بيضا» ست.
صادق آباد: يك فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «تل بيضا» ست.
علي آباد شيخ: دو فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «تل بيضا» ست.
علي آباد قرق: 3 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «تل بيضا» ست.
فخر آباد: فرسخي شمالي «تل بيضا» ست.
قصر ملا: فرسخي بيشتر شمالي «تل بيضا» ست.
قلعه نو: نيم فرسخ مشرق «تل بيضا» ست.
قواله «4»: 2 فرسخ و نيم بيشتر شمالي «تل بيضا» ست.
قوامچه: فرسخي كمتر مشرقي «تل بيضا» ست.
كره‌دان: يك فرسخ و نيم شمال «تل بيضا» ست. [در آثار عجم: غوره‌دان]
گزك: 2 فرسخ ميانه شمال و مشرق «تل بيضا» ست.
كمال آباد: فرسخي كمتر جنوبي «تل بيضا» ست.
كوشك: 3 فرسخ كمتر ميانه جنوب و مشرق «تل بيضا» ست.
مباركه: به مسافت كمي مغربي «تل بيضا» ست.
محمد آباد: 2 فرسخ شمالي «تل بيضا» ست.
مرجانك: فرسخي شمال «تل بيضا» ست.
مقصود آباد: به مسافت كمي مشرق «تل بيضا» ست.
ملوسجان: دو فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «تل بيضا» ست.
مليان «5»: به مسافت كمي ميانه شمال و مشرق «تل بيضا» ست در قديم شهري بود و اكنون آثار خرابي آن باقي است.
مؤمن آباد: فرسخي ميانه شمال و مشرق «تل بيضا» ست.
هرابال: فرسخي بيشتر شمالي و مغرب «تل بيضا» ست.
هزار: 2 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق «تل بيضا» ست.
______________________________
(1). (سوه) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 254.
(2). (سيسنيان) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 254.
(3). (شمس آباد قرق) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 254.
(4). (قباله) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 254.
(5). با آنكه در متن فارسنامه به فتح اول ضبط شده است، در آثار العجم، حاشيه ص 336، به كسر اول آمده است، و درباره آن نوشته شده: به مسافتي دور از تل بيضاست.
ص: 1275
هفتخوان: 2 فرسخ شمالي «تل بيضا» ست.
هفتنجان «1»: 2 فرسخ و نيم شمالي «تل بيضا» ست.
يحيي آباد: 2 فرسخ ميانه شمال و مشرق «تل بيضا» ست.
تنگستان: ناحيه‌اي از دشتستان است كه بيان آن بيايد.

تميمي‌

نام طايفه‌اي از عرب است كه مسكن آنها بلوك مالكي است و در عنوان «ميم» و «الف» نگاشته گردد.

توج «2»

نام شهري است در فارس ميانه بلوك كازرون و شولستان ممسني و بلوك خشت و در كتابهاي لغت و تاريخ نوشته است: توج: به فتح تاء و تشديد واو و فتحه، شهري است در فارس، نزديك كازرون چون در گودي واقع شده، هواي بسيار گرمي دارد، نخلستان بسيار دارد، خانه‌هاي آن از خشت خام است و دوري آن از شيراز 32 فرسخ است و اين شهر را توز به تشديد و فتح واو و توز به ضم تاء و سكون واو نيز گفته‌اند و جامه لطيف خوشرنگ ريسماني را در اين شهر مي‌بافند و آنرا «توزي» گويند چنانكه حكيم انوري فرموده است:
در بلاد ري يكي ديوانه بودروز و شب كردي حدود دشت گشت
گفتي اي آنان كه تان آماده است‌گاه قرب و بعد از اين زرينه طشت
قاقم و سنجاب در سرما، سه چارتوزي [و] كتان به گرما هفت و هشت
گر شما را بانوائي بد چه شدگرچه ما را بي‌نوائي شد، چه گشت
راحت هستي و رنج نيستي‌از شما بگذشت و از ما هم گذشت و جنگهائي كه در صدر دولت اسلام در اين شهر اتفاق افتاد، در گفتار اول اين فارسنامه نگاشته گرديد و اكنون از اين شهر اسمي و رسمي باقي نمانده است.

جانكي‌

در نواحي كوه‌گيلويه نوشته گردد.

[17]- بلوك جره «3»

«جره» در اصل «گره» بود چنانكه گفته‌اند:
______________________________
(1). (هفتيجان) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 255.
(2). ر ك: حدود العالم، ص 44. در فارسنامه ابن بلخي، ص 114، آمده است: اين توج از كوره اردشير خوره است (به قديم شهركي بزرگ بودست مقام عرب را شايدكي گرمسير عظيم است و در بيابان افتاده است و اكنون خود خراب است ...). ص 135 و ر ك: ص 163، و نزهة القلوب، ص 116 و 225، و ر ك: المسالك و الممالك، ص 44 و 45، و آثار شهرهاي باستاني سواحل و جزاير خليج فارس، ص 91 ببعد.
(3). ر ك: فارسنامه ابن بلخي، ص 115 و 142: (جره) به پارسي (گره) گويند شهركي كوچك است و هواي آن گرمسير است، آب آن از رود است كه خود رود گره گويند و منبع اين رود از (ماصرم) است و از اين شهر جز رز خراجي و خرما و غله هيچ نخيزد و مردم آنجا بيشتر سلاح‌ور باشند و جامع و منبر دارد و (مورجره) هم از اعمال آن است.
و در نزهة القلوب، ص 127، آمده است: (در زير شيراز است و بندامير كه از عمارات عاليه جهان است در بالاي شيراز).
ص: 1276 برو از خطه شيراز و گشايش مطلب‌ز آنكه از زير گره دارد و از بالابند «1» مراد از «گره زير» جره است كه در جانب شيب شيراز است و مراد از «بند بالا» بند امير است كه بر رودخانه كربال بسته است و اين بلوك از گرمسيرات فارس، ميانه جنوب و مغرب شيراز است. درازي آن از قريه «شيب تنگ» تا «رباطك»، 7 فرسخ، پهناي آن از «سريزه‌گان» تا «سر مشهد» نزديك به 6 فرسخ. محدود است از جانب مشرق به بلوك كوه مره و از سمت شمال به فامور و نواحي كازرون و از مغرب باز به نواحي كازرون و از جنوب به فراشبند.
شكار آن بلوك، بز و پازن و قوچ و ميش كوهي و كبك و تيهو و دراج و كبوتر و باقري قره و در زمستان هوبره است و خوك در اين بلوك فراوان بود، هوايش نخل و نارنج و ساير مركبات را نيكو پروراند محصولش گندم و جو و پنبه و كنجد و شلتوك است و آبش از رودخانه جره و چشمه است و ضابطي اين بلوك سالهاست با خوانين قشقائي است و قصبه اين بلوك «اشفايقان» است. نزديك به 14 فرسخ از شيراز دور است و خانه‌هاي آن از خشت و گل است و اين بلوك مشتمل است بر 23 قريه آباد «2»:
اشفايقان: همان قصبه جره است.
املاك: 2 فرسخ شمالي «اشفايقان» است.
باغ دشت: به مسافت كمي جنوبي «اشفايقان» است و مزرعه نصير آباد حريم باغ دشت از موقوفات مدرسه منصوريه شيراز است.
بالاده: 2 فرسخ ميانه شمال و مغرب «اشفايقان» است.
بلبلك: 3 فرسخ ميانه شمال و مغرب «اشفايقان» است.
تل گاو: فرسخي ميانه شمال و مغرب «اشفايقان» است.
جتون: 2 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «اشفايقان» است.
جعلقان «3»: يك فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «اشفايقان» است.
حسن‌آباد: پهلوي جعلقان است در جانب مغرب.
حسين‌آباد: 3 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «اشفايقان» است.
خره‌زا «4»: فرسخي بيشتر ميانه شمال و مغرب «اشفايقان» است.
داين سفلي «5»: 3 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «اشفايقان» است.
داين عليا «6»: 3 فرسخ ميانه شمال و مغرب «اشفايقان» است.
ده نو: فرسخي بيشتر شمال «اشفايقان» است.
رباطك: 4 فرسخ ميانه شمال و مغرب «اشفايقان» است.
______________________________
(1). ر ك: نزهة القلوب، ص 127.
(2). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 323- از 39 ده نام برده شده است.
(3). (جواليقان). همانجا
(4). (خرم‌زار)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 323.
(5 و 6). (دادين)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 323.
ص: 1277
زرين كوه «1»: يك فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «اشفايقان» است.
سبيس «2»: يك فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «اشفايقان» است.
سريزغان «3»: فرسخ و نيم، ميانه شمال و مغرب «اشفايقان» است.
سرمشهد: 4 فرسخ مغربي «اشفايقان» است.
شيب تنگ: 2 فرسخ ميانه شمال جنوب و مشرق [؟!] «4» «اشفايقان» است.
قصر علي: فرسخي ميانه شمال و مغرب «اشفايقان» است.
كوري: فرسخي ميانه جنوب و مشرق «اشفايقان» است.
ميده‌كان: فرسخي شمال «اشفايقان» است.
نرگسي: فرسخي بيشتر ميانه جنوب و مشرق «اشفايقان» است.
بلوك جور: بلوك فيروز آباد است كه بيايد.
بلوك جويم: در قديم آنرا جويم ابو احمد مي‌گفتند در ذيل بلوك بيد شهر گذشت و نام دهي از حومه شيراز نيز باشد.

[18]- بلوك جهرم «5»

از گرمسيرات فارس است، ميانه جنوب و مشرق شيراز، درازي آن از كوشك سعادت آباد، تا «سيستان سفلي»، 12 فرسخ، پهناي آن از سه فرسخ بيشتر نباشد. محدود است از جانب مشرق به بلوك داراب و از شمال به فسا و خفر و از جانب مغرب به صيمكان و قير و كارزين و از جانب جنوب به بلوك بيد شهر.
شكارش، بز و پازن و قوچ و ميش كوهي و آهو و كبك و تيهو و دراج و كبوتر و زراعتش گندم و جو ديمي و فاريابي و خشخاش و پنبه و كنجد و تنباكو. آب اين بلوك از چشمه و قنات است، هواي آن از گرمي مايل به اعتدال است، انواع ميوه‌هاي سردسيري و گرمسيري در بساتين آن فراوان، نخل اين بلوك از عموم نخلهاي گرمسيرات فارس و بصره و
______________________________
(1). (زرين كويه)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 323.
(2). (سه بيس)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 323.
(3). (سريزجان)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 323.
(4). چنين است در متن.
(5). اين نام در متن پهلوي كارنامه اردشير بابكان، ص 63، به صورت: (زرهم) آمده است. از انتشارات دانشگاه تهران، بهرام فره‌وشي. در حدود العالم، ص 135، آمده است كه: (شهري است خرم و از وي زيلو و مصلي نماز نيكو خيزد).
در فارسنامه ابن بلخي، ص 131، گفته شده است كه: (جهرم شهركي است نه بزرگ و نه كوچك و غله بوم است و پنبه بسيار خيزد و برد و كرباس آرند از آنجا و زيلوهاء جهرمي بافند و هواء آنجا گرمسير است و آب روان و كاريز دارد و قلعه‌اي است آنجا (خرشه) گويند و استوار است). در شاهنامه فردوسي نيز مكررا از اين شهر نام برده شده است. ر ك: ج 6، ص 392، بيت 191، و ج 7، ص 146 تا 149 و 169، چاپ مسكو. در نزهة القلوب، ص 125، آمده است: (جهرم شهري وسط است، بهمن بن اسفنديار ساخت و مواضع بسيار از توابع آنجاست هواي گرم دارد و در آن ولايت غله و ميوه و پنبه بود و آب روان و كاريز دارد و در آن حدود قلعه محكم (خورسه) خوانند.) حصير جهرم را به عربي (جهرميه) گويند، آثار العجم، ص 104. مرحوم كسروي معني كلمه جهرم را (جايگاه و مكان گرم) گرفته است. (نام شهرها و ديه‌هاي ايران، ج 1). و ر ك: (شهرستان جهرم)، جلال طوفان، آذر 1351- شيراز.
ص: 1278
بغداد و حجاز و مسقط و بحرين، تنومندتر و بارآورتر است، شايد خرماي يك درخت نخل قصبه جهرم به صد و هشتاد من به وزن يك من 720 مثقال شود و عموم نخلهاي بلده جهرم «شاهاني» است كه لطافت و شيريني آن بهتر از همه خرماهاي روي زمين باشد، شيريني آن از سنخ شيريني شكر و قند است نه چون شيريني عسل و دوشاب انگوري و اين خرما چنان روشن است كه هسته آن از ميانش نمايان است و در باغهاي جهرم به جاي درخت چنار و سفيددار، درخت شاه گز نشانند كه چون درخت سفيددار دراز و مانند درخت چنار تنومند و چوبش جوهردار باشد.
و قصبه اين بلوك را نيز جهرم گويند به مسافت سي فرسخ از شيراز دور افتاده، عرض آن از خط استوا 28 درجه و 32 دقيقه، طول آن از گري‌نيچ رصدخانه انگلستان 53 درجه و 34 دقيقه است و انحراف قبله مسلماني آن از نقطه جنوب به جانب مغرب [] درجه و [] دقيقه است. شماره خانه‌هاي بلده جهرم 4180 درب خانه است از خشت خام و چوب. هواي اين بلده سالم و سازگار و در ميان هر خانه از يك درخت نخل تا بيست و در ميانه گذرهاي محلات آن باغچه‌هاي نخلي است از چهل درخت تا دويست درخت نخل و در ميانه نخلها، زراعت كنند و گويا بلده جهرم باغي است پر از درخت نخل يا نخلستاني است پر از خانه و در بلده جهرم آب جاري نباشد و گذران مردم و نخلستان بلده، از آب چاه شيرين گواراست كه در هر خانه چاهي و در هر باغچه گاوچاهي است.
و محلات بلده جهرم «1» بر اين وجه است: محله اسفريز «2»، دشت آب، سنان، صحرا، گازران كلوان در سال 1250 و اند حاجي محمد حسن خان حاكم جهرم از چينه گل حصاري گرداگرد اين شش محله كشيد و چندين برج و دروازه بر آن گذاشت و 4 محله ديگر جهرم كه همه را محله نوشتان گويند خارج نموده، بي‌حصار گذاشت و چهار محله نوشتان بر اين وجه است:
محله جبه‌زر، محله علي پهلوان، محله كوشكك، محله مصلي: شاعر دانشور، حكيم قاآني قصيده تاريخيه براي اين حصار فرموده است «3»:
در دور داراي زمين، در عهد خاقان زمان‌كشورگشاي راستين، كيهان خداي راستان
غازي محمد شاه يل، عين دول عون ملل‌غيث و عطا، غوث امل، ماه زمين، شاه زمان
خان جهان حاجي حسن، صدر زمين، بدر زمن‌بختش جوان، رايش كهن عزمش سبك حزمش گران
در جهرم از راي رزين افكند حصني بس حصين‌با رفعتش گردون زمين، در ساحتش گيتي نهان
______________________________
(1). درباره محلات جهرم رجوع شود به كتاب (شهرستان جهرم، ص 20). در كتاب شهرستان جهرم، ص 23، از 11 محله براي جهرم نام برده شده است.
(2).Asferiz .
(3). ر ك: ديوان قاآني، ص 646، چاپ امير كبير.
ص: 1279 حصني كه گيتي «1» يكسره، هستش نهان در چنبره‌چون نقطه‌اي در دايره، در چنبرش هفت آسمان
هم كرد در جهرم بنا نيكو رباطي دلگشاصحنش همه شادي‌فزا، خاكش همه عنبر فشان
ز آن رو پس از اتمام او فرمود «گلشن» نام اوكز خاك عنبر فام او، آيد شميم گلستان
هم در كنار راغها، افكند بنيان باغهاكز شرم هريك داغها، دارد به دل باغ جنان
از آن بساتين سر به سر داني كدامين خوبتر«گلشن» كه در مد نظر آيد به از مدهامتان «2»
جهرم بهشتي شد نكو از بهر نيل آرزواهل اماني سوي او، پويان ز هر سو شادمان
هم چون به دشت از ديرگه بد سست بنيادي تبه‌تا خلق را در نيم ره در هر زمان بخشد امان
فرمود بر جايش بنا، فرخ رباطي دلگشاكز كيد دزدان دغا باشد پناه كاروان
نامش چو ز اول بد محك آن نام را ننمود حك‌اينك به نام مشترك خوانند او را رهروان
هم بركه‌اي افكند بن، كش وصف نايد در سخن‌تا هست كيهان كهن، مانا كزو ماند نشان
عشر بخوسات «3» بلد چندانكه بود از چار حدكرد از كرم وقف ابد تا سود يابد زين زيان
هر سو پي تاريخ او قاآني آمد راز جوبا هر اديبي راز جو با هر لبيبي رازدان
برداشت سريكتن ز جا فرمود اين مصراع را«دار الاماني فارس را باد از بلا دار الامان» (چون از شماره مصراع كه 1256 است، يكي را برداريم سال تاريخ 1255 است).
حكومت و ضابطي ناحيه جهرم «4» از سال 909 كه حضرت صاحبقران زمان شاه اسماعيل
______________________________
(1). در متن ديوان قاآني: (گيهان).
(2). (مدهامتان) به ضم اول و سكون دوم و مد الف و تشديد ميم: دو سياهي كه از شدت سبزي به سياهي گرايند و بيشتر برگ درخت را به آن توصيف كنند. (قرآن كريم، سوره 55، آيه 64)، (ح 1، ص 645، ديوان قاآني).
(3). بخوسات: جمع بخس، به فتح اول به معني زمين ديم.
(4). (اين جهرم در جمله مواجب ولي عهد نهاده بودند چنانكه هر كه وليعهد شدي جهرم او را بودي) فارسنامه ابن بلخي ص 131. براي اطلاع بيشتر درباره حكومتها و سوابق تاريخي جهرم رجوع شود به (شهرستان جهرم، صفحات 62 تا 73).
ص: 1280
صفوي طاب ثراه تشريف فرماي شيراز گرديد تا سال 1267 در طايفه ذو القدر بماند و 17 نفر از اين طايفه به ايالت تمامي مملكت فارس برقرار بودند و اصل آنها، از ايلات مملكت روم بودند و شماره آنها از 000 80 خانوار مي‌گذشت و چهار نفر از آنها در نواحي روم پادشاهي نمودند مانند ملك سلمان ذو القدر و ملك اصلان ذو القدر و ملك ناصر الدين و علاء الدوله ذو القدر.
و اول كسي كه از اين طايفه به ايالت تمامي مملكت فارس برقرار گرديد: (1) در سال 909، الياس بيگ ذو القدر است. و (2) در سال 915 خليل سلطان ذو القدر و (3) در سال 926 علي سلطان چنچكلوي ذو القدر و (4) در سال 930 مراد سلطان چنچكلوي ذو القدر و (5) در سال 931 حمزه بيك جامشلوي ذو القدر و (6) در سال 934 غازي خان ذو القدر و (7) در سال 947، ابراهيم خان پسر كچل بيك حاجيلوي ذو القدر و در 962 بي‌سبب ميرشهريار جهرمي كه از اعيان اهل جهرم بود كور نمود و امناي دولت او را معزول داشته، ايالت تمامي مملكت فارس را به (8) علي سلطان تاتي اوغلي ذو القدر عنايت نمودند و در سال 966، (9) شاه ولي- سلطان تاتي اوغلي ذو القدر والي فارس گرديد و در سال 973، (10) محمد خان بيك ذو القدر و در سال 978 (11) ولي سلطان قلخان‌چي اوغلي ذو القدر و در سال 985 (14) علي خان ذو القدر و در سال 989 (13) امت خان سار و شيخ ذو القدر و در سال 994، باز علي خان ذو القدر والي مملكت فارس گرديد و در سال 995 مهدي قلي خان پسر شادي بيك سار و شيخ ذو القدر و در سال 996 يعقوب خان پسر ابراهيم خان حاجي لوي ذو القدر و در سال 998 ايالت مملكت فارس به (17) امير بنياد خان ذو القدر عنايت گرديد و بعد از بنياد خان حكومت مملكت فارس از آقايان ذو القدر درگذشت و بازماندگان آنها به حكومت جهرم و بلوكات نزديك آن قناعت نمودند.
و حاجي قنبر بيگ جهرمي ذو القدر در زمان سلطنت سلاطين صفويه به حكومت خطه لارستان و جهرم و بلوك فسا و سروستان برقرار بود و بعد از وفات او حكومت جهرم و فسا و سروستان در اولاد او باقي بماند.
و تا اوائل دولت زنديه احمد خان جهرمي ذو القدر به حكومت جهرم و فسا برقرار بود.
و بعد از وفات او حكومت جهرم به حاجي سليمان بيك جهرمي ذو القدر پسر عموي احمد خان عنايت گرديد و چندين عمارت خيريه در جهرم بساخت چنانكه حكيم قاآني فرموده است «1»:
حاجي سليمان بك كز او، دنيا و دين را آبروهم نيك‌رو هم نيك‌خو هم پاك دل هم پاك‌جان
فرمود در جهرم بنا چندان بناي دلگشاتا باغ خلدش در جزا، بخشد خداي انس و جان
هم مدرسي افكنده‌پي، يونان به رشك از خاك وي‌در وي اساس جهل طي، چون در جنان هون و هوان
هم مسجدي افكنده بن عالي‌تر از كاخ سخن‌در نصرت راي كهن از ياري بخت جوان و سالها به حكومت جهرم باقي بماند و او را چهار نفر پسر بود: حاجي آقا محمد و حاجي-
______________________________
(1). ر ك: ديوان قاآني، ص 645، چاپ امير كبير.
ص: 1281
محمد رضا خان و حاجي محمد صادق خان و حاجي محمد طاهر خان.
و بعد از وفات حاجي سليمان بيك، حكومت جهرم به ارث و استحقاق به حاجي آقا محمد عايد گرديد و در حدود سال 1250 و اند وفات يافت و او را سه نفر پسر است:
اول آنها: حاجي محمد حسن خان جهرمي [است] والد ماجدش در زمان زندگاني خود حكومت جهرم را به او واگذاشت و خان معزي اليه در مرحله عقل و كياست و درستكاري ميانه تجارت و زراعت و حكومت را جمع نموده، صاحب اموال تجارتي و مالك ضياع و عقاري وافر گرديد و بازار جهرم كه شبيه بازار وكيل شيراز است و كاروانسراي گلشن و باغ گلشن جهرم، از بناهاي اوست و در سال 1256 وفات يافت.
و خلف الصدقش: سليمان خان جهرمي نعم الخلف آمده، مدتي به حكومت جهرم سرافراز بود، پس به قاعده:
فلك را عادت ديرينه اين است‌كه با آزادگان دائم به كين است اهالي جهرم بر او شوريده، به حرب و ضرب و خرج بيش از دخل، املاك و مال التجاره موروثي را در راه حكومت جهرم بداد و عاقبت مدعيانش پيشرفت بيشتر كرده، او را معزول بداشتند و در سال 1300 به حكومت جهرم سرافراز گشته، برقرار است.
و ولد الصدقش: محمد حسن خان نعم الولد آمده، پاره‌اي از مقدمات علميه را آموخته است و در سال 1301 ناظم بلوك فسا و ضابط قصبه آن گرديد و در آخر سال استعفا نمود [و] به سرپرستي پاره‌اي املاك والده ماجده خود كه صبيه مرضيه آقا ميرزا محمد فسائي است اشتغال دارد.
پسر دويم حاجي آقا محمد، ميرزا هادي خان جهرمي است در زمان زندگاني حاجي محمد حسن خان نايب حكومت جهرم بود و بعد از وفات او چند سال حاكم به استقلال گرديد و چند سال ديگر به حكومت نواحي لارستان سرافراز بود و در سال 1285 وفات يافت. و او را چندين نفر پسر است:
حيدر قلي خان: چند سال از جانب حاجي نصير الملك نايب حكومت خطه كوه‌گيلويه و بهبهان بود و اكنون، باز، از جانب معزي اليه نايب حكومت بندر بوشهر است و در سالهاي پيش باز مدتي از جانب معزي اليه، نايب حكومت بندر عباس بود و به حسن سلوك، مردمي را از خود راضي داشته است. پسران ديگر مرحوم ميرزا هادي خان: محمد قلي خان و اسد قلي خان و نجف قلي خان [مي‌باشند].
پسر سيم مرحوم حاجي آقا محمد، حاجي علي نقي خان است. مدتي به حكومت جهرم و بلوك قير و كارزين برقرار بود.
و از اعيان بني اعمام خوانين ذو القدر جهرم است: حاجي محمد علي بيك جهرمي كه جامع رياست و تجارت و زراعت نواحي جهرم بود و سالها به احترام گذرانيد.
و خلف الصدقش حاجي آقا رضا جهرمي در حدود سال 1224 متولد گشته، سالهاست كه اهالي جهرم او را بزرگتر خود دانسته، صلاح و سداد خود را به دست او، واگذاشته‌اند، اعمالش
ص: 1282
پسنديده خاص و عام، اقوالش مقبول بين الانام است، با آنكه گاهي مداخلتي در كار ضابطي جهرم نداشته است، ديوانيان عظام او را خيرخواه دانسته به مشاورت او، امور حكومتي جهرم را پرداخته‌اند.
و پسرش حاجي آقا كوچك نعم الخلف آمده، كارهاي والد خود را مي‌گذراند.
و از علماي محله اسفريز جهرم است: عالي جناب حاجي ميرزا علي شيخ الاسلام خلف الصدق حاجي ميرزا حسين شيخ الاسلام.
و از علماء محله سنان جهرم است: جناب مستطاب علام فهام، مرجع الانام حاجي ميرزا- محمد علي حسيني در مراتب فضل و كمال سرآمد اقران است، عمري را در فيصل مرافعات شرعيه جهرم گذرانيده، سنين زندگانيش از هفتاد گذشته است.
و از مشاهير علماي محله مصلي بلكه از مشاهير فضلاي مملكت فارس است: جناب مستطاب، علامه زمان، نادره دوران، جامع معقول و منقول، حاوي فروع و اصول، كشاف معضلات، مفتاح مشكلات، وحيد عصر به افاضه علوم، فريد دهر به افاده حدود و رسوم، مجمع آداب، مقبول اولي الالباب، ارسطوي ثاني، مستخرج قانون معاني، جالينوس وقت، بقراط عهد، صاحب كمالات، ناظم ابيات، افصح بلغا و ابلغ فصحا، فقيه حكيم، شاعر ممتحن: حاجي شيخ ابو الحسن «هنر» تخلص، عالم طبيب، شاعر جهرمي، سالها به افاضه علوم و معالجه مرضي در شهر شيراز و بلده جهرم اشتغال داشت و شهره آفاق گرديد. سنين عمرش از نود سال گذشت و در سال 1267 به رحمت ايزدي پيوست، قصيده‌اي در مدح حضرت رسول (ص) گفته، او را «جام جم» خوانده است و قصيده اين است:
چو بود از خاك پاي خضر دوشم كحل بينائي‌خرد مي‌خواست از من توتياي چشم دانائي
كه اي دردانه دانشمند قعر لجه دانش‌كه اكليل خرد را از سر شايستگي شائي
ندانم گرچه هر دم رنگي از خم عيسي گردون‌پديد آرد چو سنمار سدير از دير مينائي
گهي در چار سوي باغ دي را دكه صرافي‌گهي از پرنيان كارگاه شاخ ديبائي
زمان از كيست پابرجاي با اين دست افشاني‌زمين از چيست چابكدست با اين پاي هر جائي
كه بر سر صفحه سوسن كند تحرير آزادي‌كه بر عنوان برگ گل نگارد خط رعنائي
چرا چار آخشيج و نه سپهر و هفت اختر راسه فرزند است و هريك را دو رخ زشتي و زيبائي
چرا دارد كلاه زر به سر بر، خسرو خاوركرا جوزا كمر بندد به خدمت در، به مولائي
ص: 1283 چرا تبديل صورت جوهر جسم جمادي راكشد در سلك عقل و نفس ز اغراض هيولائي
چرا در قرب و بعد مهر كاهد ماه و افزايدچو اندر مصر عصمت يوسف، از كيد زليخائي
چه جوهر بودش اندر سرمه آيا ديده مجنون‌كه ديد از ماه تا ماهي همه ليلي و ليلائي
چه نقشي بود نرد عشق زد بر تخته وامق‌كه دست خويش از ششدر شد اول داو عذرائي
چه بودش در صليب زلف و بر چهر آن بت ترساكه شد ز نار بست و سوخت مصحف پير صنعائي
چه حشو اندوخت شاپور از قلم در دفتر خسروكه ترقين «1» كرد شيرين بارز «2» مهر سميرائي «3»
كه كردي طعمه ماران و موران لاشه آنان‌كه خز بر تن بپيچيدي چو كرمان در تن آسائي
ز بيدادي كه جغدان راست در ايوان نوشروان‌ز لانه «4» حلقه‌ها درهم چو زنجير انوشائي «5»
چرا نايد «6» به گوش از طاقديس دخمه، خسرو رانه لحن باربد ني نغمه چنگ نكيسائي
بود گه سخره انگشت ديوي را نگين جم‌نهد بر تخت جم ضحاك، پاي مسند آرائي
بهر دوري مئي در جام ريزد آفرينش راچه مقصود است ساقي را از اين پيمانه پيمائي
خرد تن زد ز پرسش، زد دم يا ليت كز پاسخ‌تو زنگ جهلم از آئينه ادراك بزدائي
مرا تعليم گر شد خضر و گفتا با خرد بر گوكه اين اطوار از عشق است و تو با عشق برنائي
ندارد پشه خود پاي سكون با جنبش صرصرنه بر سر مرغ شب با چشمه خور چشم حربائي
______________________________
(1). در حاشيه آمده است كه: ترقين خط باطل.
(2). در حاشيه آمده است كه: بارز مقابل حشو است.
(3). در حاشيه آمده است كه: سميرا، عمه شيرين بود.
(4). در بالاي كلمه نوشته شده است: آشيانه.
(5). در بالاي كلمه نوشته شده است مخفف انوشيروان.
(6). در متن: (تايد).
ص: 1284 قصب خود عمر فرسايد به گل خورشيد اندايدكند گر با ذراع پود و تون مهتاب پيمائي
بلي گر بر جناب درگه جم التجا آري‌در دل بر رخ هر عقده و اشكال بگشائي
مگر جام جم از يك قطره يعني چشمه حيوان‌چو من برهاندت جاويد از ظلمات دروائي
به دست آري كماهي نسخه ماهيت اشياءگرت با حد جام جم فتد روزي شناسائي
بياموزندت آدم‌وار درس علم الاسماءشوي گر جام جم را در دبستان الفبائي
شفاي جهل جو، گو از كه از قانون جام جم‌اگر قسطاي بن لوقائي و گر پور سينائي
كنم يك داستان از باستان گو از كه هم از جم‌كه از آن داستان چون باستان بر هربد اقرائي
به شرط آنكه چون مردان به گوش هوش بنيوشي‌وگرنه خود چو زنديقان ره الحاد پويائي
كه جام جم به گاهنبار «1» كرد اشكرف كيهان رابه كيش زند و آن جم كرد زردشتي و استائي
سه قرقف از سه خط جام خواندي صاحب صابي‌كه انگليان دل بودش به اقنوم نصارائي
به مدين شيد جم بر طور سينا تافت موسي راز نار وادي ايمن ز نور طور سينائي
كه مي‌برد آب و تاب آفتاب عالم‌آرا راگهي اشراق خورشيدي يد و بيضاي موسائي
سخن كز وحي يعني از سروش جام جم خيزدچه نص من رآني «2» چه حديث يا حميرائي «3»
نه ايسا «4» بود و نه زرهون «5» نه عيسي و نه انگليان‌كه جم مي‌خواند بر كيهان ز جام استاي «6» ياسائي «7»
______________________________
(1). در متن: (كاهينار).
(2). در حاشيه نوشته شده است: من رآني فقد راي اللّه.
(3). در حاشيه نوشته است: حميرائي يعني كلميني يا حميرا.
(4). در بالاي كلمه نوشته شده است: كتاب ابراهيم.
(5). در بالاي كلمه نوشته شده است: نام ابراهيم.
(6). در بالاي كلمه نوشته شده است: ستايش.
(7). در بالاي كلمه نوشته شده است: قانون.
ص: 1285 رسيد از تابش خورشيد جم بر كان اخشيجان‌در اين گنجينه كيهان گوهر گلشه «1» به والائي
فريدون را ز جام جم نشد گر دايه بر مانون‌كه ديدي گاو را در گاو بيشه پيشه دادائي
شد اين يرليغ هم از جام جم كز كلك خايسكين‌به توقيع درفش كاويان با «2» خط طغرائي
سياوخش ارنه حرز جام جم بودش خليل آسابه آذر در نرفتي چون به گلشن در، تماشائي
مراد از جام و از جم كيست جز محمود ابو القاسم‌محمد كافرينش را شد از خود علت غائي
در اين غايت بغايت دقتي دارم كه بربايدز دقتهاي اشراقي و صحبتهاي مشائي
ولي چون دم نيارد زد از اين معني درين دوران‌كه نتوان گفتن از دريا و دريائي به صحرائي
«هنر» زد نوبت ختمي و شد تاريخ اين انشابود امن جهان از مسند فتح علي شائي و از شعراي قصبه جهرم است: عياني جهرمي «3»: نام او احمد خان، از سلسله خوانين ذو القدر كه اباعن‌جد به حكومت جهرم برقرار بوده‌اند و اين چند شعر از او ثبت گرديد:
تو مجنون نيستي تا حسن ليلي جلوه‌گر بيني‌برو وامق شو و آنگه نظر كن روي عذرا را
زماني گوش و جان بگشا كه در تسبيح حق يابي‌چو حجاج حرم آواز ناقوس كليسا را
جز يكي بيش مدان ناظر و منظور و نظرباش يك بين و فرو بند دو چشم حولي
آشكارا و نهان همچو «عياني» شب و روزتا نفس هست علي گوي و علي گوي و علي و از شعراي جهرم است: محرم جهرمي «4»: نامش آقا حسين علي، بواسطه حسن صورت و نغمه داودي از ملازمان اعليحضرت خاقان مغفور فتح علي شاه بود، اين بيت از اوست:
آنكه دلها ز خيالش خون است‌از خيال همه كس بيرون است و از علما و از شعراي بلده جهرم است: اديب اريب و فاضل لبيب ممجد شيخ محمد «قانع» تخلص جهرمي، والد ماجدش از علماي بحرين و والده محترمه‌اش خواهر غفران مآب ميرزاي گلشن «5» شاعر كه شرح حالش در ذيل محله ميدان شاه شيراز گذشت، در جهرم متولد
______________________________
(1). در بالاي كلمه نوشته شده است: كيومرث.
(2). در متن: (يا).
(3). ر ك: آثار العجم، ص 107.
(4). ر ك: شهرستان جهرم، ص 164.
(5). پدر قاآني.
ص: 1286
گشته، در شيراز تحصيل كمالات نموده، سرآمد اقران گرديد و در حدود سال 1256 در شيراز وفات يافت و اين چند بيت از او به يادگار ثبت فارسنامه ناصري گرديد:
باشد به سرم شوق خرابات كه عمري است‌حاصل نشد از مدرسه‌ام غير ندامت
حاصل عشق بجز خواري و بي‌قدري نيست‌ورنه زين پيش مرا قدري و مقداري بود
ندانم از لب لعلت چه بشنيدكه با چندين زبان گرديد خاموش
تا به دام آورمش دانه‌اي از اشك فشانم‌فكر وصلش مگر از ديده نمناك كنم
من از وضع جهان آگه نيم ليك آنقدر دانم‌جهان يك‌سر بود نيش ار تواني نوش كن باده و از علماي «1» بلده جهرم بلكه شهر شيراز است: جناب مستطاب كمالات اكتساب، كشاف مغلقات و حلال معضلات، افضل ارباب حكمت، ميرزا آقا طبيب حكيم الهي «2»، خلف الصدق آقا مهدي طبيب جهرمي، خلف الصدق ملا كاظم طبيب جهرمي، نزديك به 50 سال از عمرش گذشته، سالها در شيراز و دار الخلافه طهران تحصيل مراتب علميه نموده، در شيراز به افاده و افاضه مقاصد يقينيه اشتغال دارد.
و از اشراف و اعيان بلده جهرم است: سيادت و سعادت انتساب، زاهد عابد حاجي سيد- مرتضي «طاير» «3» تخلص جهرمي. سالها در جهرم به قناعت گذران نمود و جز زهد و عبادت و كناره‌گيري از خلق، كسي از او چيزي نديد و اين چند شعر از اوست:
باز شد مهر جهانگير به اورنگ حمل‌چنگ ناهيد به هم زد دگر اوضاع زحل
دايه ابر به تزئين عروسان نبات‌حجله باغ بياراست به صد گونه حلل
نوبهار از پس دي باز چنان باغ آراست‌كه ارم آيتي از وي بود و خلد مثل
شد برون نرگس شهلا ز پس پرده خاك‌همچنان مردمك ديده ز جلباب سبل
شوره‌زاران كه به هر گوشه ز گودال و تلال‌بود گفتي به نظر ديده كور و سركل
پيكر كوه ندانم ز شقايق شده سرخ‌يا خم باده فلك ريخته بر فرق جبل آقا حسين علي «محروم» تخلص جهرمي، از اعيان بلده جهرم است و اين چند شعر از اوست:
به روي ديده افشاند سر زلف‌نقاب فتنه مي‌سازد بلا را
آسمان از چشم ما تا سيل خون جاري نكردكس نبود ايمن دمي از آه آتش بار ما
______________________________
(1). درباره علما و شعرا و بزرگان شهر جهرم رجوع شود به كتاب (شهرستان جهرم، ص 150 تا 219).
(2). ر ك: سفرنامه حاجي پيرزاده، ص 39، و آثار العجم، ص 107، و شهرستان جهرم، ص 165.
(3). ر ك: شهرستان جهرم، ص 165.
ص: 1287
و از اعيان جهرم، سلاله سادات حاجي ميرزا جواد تاجر است. عمرش از هفتاد گذشته، جز شغل تجارت، كاري نداشته.
و خلف الصدقش سيادت اكتناه حاجي ميرزا ابراهيم تاجر وكيل رعاياي جهرم است.
و از اعيان بلده جهرم، حاجي ميرزا ابو القاسم تاجر جهرمي وكيل عجم، ساكن بندر جده است.
و از اعيان تجار جهرم، حاجي ميرزا احمد تاجر جهرمي، ساكن شيراز است.
و از اعيان تجار جهرم، حاجي علي محمد تاجر تنباكوست.
و اين بلوك جهرم مشتمل است بر 33 قريه آباد «1»:
ابدالان: 3 فرسخ و نيم ميانه شمال و مشرق «جهرم» است.
اكبر آباد: 3 فرسخ ميانه شمال و مشرق «جهرم» است.
بابا عرب: 4 فرسخ و نيم ميانه شمال و مشرق «جهرم» است.
باغ عوض: 1 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «جهرم» است.
باغ گلشن: فرسخي ميانه شمال و مشرق «جهرم» است.
تنگ آب: 6 فرسخ مشرقي «جهرم» است.
تي چنگ: 2 فرسخ و نيم ميانه شمال و مشرق «جهرم» است.
چار طاق: 5 فرسخ ميانه شمال و مشرق «جهرم» است.
جديد: فرسخي ميانه شمال و مشرق «جهرم» است.
جمغان «2»: فرسخي ميانه شمال و مشرق «جهرم» است.
جون: فرسخي ميانه شمال و مشرق «جهرم» است.
جهرم: همان قصبه «جهرم» است.
حاجي آباد: 2 فرسخ ميانه شمال و مشرق «جهرم» است.
صحيدر آباد: 1 فرسخ و نيم مشرقي «جهرم» است.
خرم آباد: 5 فرسخ مشرقي «جهرم» است.
دنيان: 4 فرسخ مشرقي «جهرم» است.
دولت آباد: فرسخي شمال «جهرم» است.
ده «3»: 4 فرسخ ميانه شمال و مغرب «جهرم» است.
صزهرشير: 5 فرسخ و نيم ميانه شمال و مشرق «جهرم» است.
سيستان سفلي: 4 فرسخ مغرب «جهرم» است.
سيستان عليا: 3 فرسخ مغرب «جهرم» است.
شمس آباد: 2 فرسخ شمالي «جهرم» است.
قطب آباد: 4 فرسخ ميانه شمال و مشرق «جهرم» است.
قلات: 4 فرسخ كمتر ميانه شمال و مغرب «جهرم» است.
______________________________
(1). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 288، از 73 ده و 3 دهستان در جهرم سخن رفته است.
(2). (جامغان). همان ماخذ، در كتاب (شهرستان جهرم، ص 253)،:jamqan .
(3). شايد مقصود: (ده زير) باشد، يا (دهكده)، ر ك: همان ماخذ.
ص: 1288
قلعه گل دنبه: 3 فرسخ كمتر شمالي «جهرم» است.
كناردان: 4 فرسخ بيشتر ميانه شمال و مغرب «جهرم» است.
كوشك سعادت آباد: 6 فرسخ و نيم ميانه شمال و مشرق «جهرم» است.
محمد آباد: فرسخي ميانه شمال و مغرب «جهرم» است.
موردك: 5 فرسخ و نيم مشرقي «جهرم» است.
مؤمن آباد: 3 فرسخ و نيم ميانه شمال و مشرق «جهرم» است.
مه كرد: 6 فرسخ ميانه شمال و مشرق «جهرم» است.
هرموج «1»: 3 فرسخ و نيم ميانه شمال و مشرق «جهرم» است.
هكان «2»: اسم عمومي ده و قلات و كناردان است كه نوشته گشت «3».
حومه را در فارس بر دو ناحيه گفته‌اند، يكي حومه بهبهان كه در ذيل عنوان كوه‌گيلويه بيايد و ديگري حومه شيراز.

[19]- بلوك حومه شيراز

اشاره

حومه شيراز: نام محالي است كه پيرامون شهر شيراز را فرا گرفته است. درازي آن از «مهارلو» تا «خلار» هفده فرسخ، پهناي آن از «زرقان» تا «شاه بورجان» هفت فرسخ و محدود است از جانب مشرق به بلوك كربال و از سمت شمال به بلوك مرودشت و رامجرد و از طرف مغرب به بلوك كوه مره و از جانب جنوب به بلوك سياخ و كوار. هواي حومه شيراز مايل به اعتدال، انواع ميوه‌هاي سردسيري و انار و انجير را نيكو پروراند، كشت و زرع آن، گندم و جو و نخود و عدس و كنجد و پنبه و كرچك و خشخاش و شلتوك و فاليز، خربوزه و هندوانه و خيار و كدو و بادنجان و انواع بقولات است. شكار آن آهو و پازن و بز و قوچ و ميش كوهي و كبك و تيهو و كبوتر و بافري قرا و بلدرچين و مرغ دراج كه حضرت اشرف والا معتمد الدوله سلطان اويس ميرزا از گرمسيرات آورده، در سال 1307 در بيشه قره باغ فرسخي جنوبي شيراز رها نموده، جوجه كرده‌اند و در زمستان مرغابي و قاز «4» و كلنگ و در تابستان لك لك و قمري و پرستو و ابابيل است.
و حكومت اين بلوك در زمان سلطنت نواب كريم خان زند طاب ثراه با زبده اعاظم زمان ميرزا جاني شيرازي مشهور به فسائي عم حقيقي نگارنده اين فارسنامه بود، پس به ارث و استحقاق به خلف الصدقش ميرزا هادي فسائي پس به خلف الصدقش ميرزا محمد فسائي بود و در سال 1260 و اند از او گذشته در اولاد حاجي قوام الملك باقي مانده است و مباشر اين بلوك ميرزا ابو طالب مباشر و بعد از او به ولد او ميرزا سيد محمد مباشر و بعد از او به ولدش ميرزا عابد مباشر و بعد
______________________________
(1). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 288: از دو هرموج عليا و سفلي سخن رفته است. و ر ك شهرستان جهرم، ص 265.
(2). ر ك: (شهرستان جهرم، ص 253).
(3). درباره آثار باستاني جهرم رجوع شود به (اقليم پارس)، ص 92 ببعد.
(4). همان (غاز) است.
ص: 1289
از او به ولدش ميرزا عباس مباشر باقي است.
و ضابط نشين اين بلوك شهر شيراز است و از همه دهات آن بزرگتر قريه زرقان است كه او را «ازرقان» گفته‌اند. و ذكر اعيان آن قريه در ذيل عنوان زرقان بيايد و دهات حومه شيراز «1» بر اين وجه است:
آجوار: نيم فرسخ ميانه جنوب و مشرق «شيراز» است.
احمد آباد: نيم فرسخ بيشتر مغربي شيراز است.
ارزنان: فرسخ و نيمي ميانه مشرق و جنوب «شيراز» است.
ازرقان: در كتاب مزارات شيراز نوشته است: شيخ عبد اللّه ازرقاني «2» از معارف علماي زمان خود بود و شيخ كبير ابو عبد اللّه محمد بن خفيف شيرازي از او روايت حديث كند و در جانبي از اطراف شيراز منزل داشت و به بركت آن جناب، قريه‌اي معمور گرديد و در سال 340 هجري وفات يافت و اين قريه پنج فرسخ ميانه شمال و مشرق شيراز است. شماره خانه‌هاي آن از هزار بگذرد و عموم اين خانه‌ها از خشت خام و چوب است. چندين حمام و مسجد و كاروانسرا دارد و معيشت اهالي آن از زراعت و پيله‌وري و معامله كاري و كاروان‌كشي با خر و اسب و استر است «3». و از علماي زرقان: حاجي ميرزا محمد علي مشهور به حاجي آخوند است.
و از اعيان اين قريه است: سلسله ابراهيم خان كدخداي اين قريه و چندين سال است قاعده‌اي در كدخدائي اين قريه باقي نمانده «4»، هر وقتي به كسي داده مي‌شود.
هردو سه روز و پاره‌اي از اثر ستاره‌اي‌چرخ فلك همي زند بر در كس نقاره‌اي اميري: فرسخي جنوبي «شيراز» است.
انجيره: 2 فرسخ ميانه شمال و مغرب «شيراز» است.
ايزد خواست: 8 فرسخ ميانه مشرقي «شيراز» است.
بابونك: 3 فرسخ مشرقي «شيراز» است.
برم دلك: 2 فرسخ مشرقي شيراز در سينه كوهي چهار صورت بر سنگ نقش كرده‌اند دو صورت در طاقچه‌اي، دو صورت ديگر هم در طاقچه‌اي ديگر و در دامنه اين كوه نيزار و چشمه آب و چندين درخت بيد است و تمثال آن چهار صورت در برگ آينده اين كتاب نوشته شود.
برم شور: 4 فرسخ ميانه مشرق و جنوب «شيراز» است.
______________________________
(1). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 256: دهستان حومه را (قره باغ) خوانده‌اند، اين دهستان داراي 139 قريه است كه 32 قريه آن كوهستاني و سردسير و 107 قريه بقيه در جلگه و دشت واقع است (قصر ابو نصر) در اين حومه است و نقوش و حجاريهاي عصر هخامنشي نظير تخت جمشيد در آن ديده مي‌شود. ر ك: آثار العجم، ص 130 حدود العالم، ص 134، فارسنامه ابن بلخي 160 و 164 و ر ك: فرهنگ جغرافيايي، ج 7.
(2). ر ك: مزارات شيراز، ص 57: هزار مزار ص 31: عبد الله بن جعفر و شيراز نامه زركوب، ص 134.
(3). (درخت رزش بسيار است مردمان آن اكثر صاحب مالند و كارخانه‌هاي جولائي (كرباس بافي) متعدد دارد.) آثار العجم، ص 130.
(4). در متن: (بمانده).
ص: 1290
بيشه برم دلك
تمثال برم دلك
ص: 1291
تماثيل قصر ابو نصر
صورت عمارت خرابه كياني
ص: 1292
بزين: 2 فرسخ ميانه شمال و مغرب «شيراز» است.
پس كوهك: 3 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «شيراز» است.
پل برنجي: 4 فرسخ جنوب «شيراز» است.
پودنك: فرسخي مشرقي «شيراز» است.
بيد زرد «1»: 5 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «شيراز» است.
تبدان: 4 فرسخ جنوبي «شيراز» است.
تركان: فرسخي ميانه جنوب و مشرق «شيراز» است.
تفيهان: 4 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «شيراز» است.
تل خداش: فرسخي كمتر مغربي «شيراز» است.
جعفر آباد: فرسخي ميانه جنوب و مشرق «شيراز» است. فارسنامه ناصري ج‌2 1292 [19] - بلوك حومه شيراز ..... ص : 1288
اد: فرسخي بيشتر ميانه جنوب و مشرق «شيراز» است.
جواچي: 3 فرسخ جنوبي «شيراز» است.
جويم: 4 فرسخ ميانه شمال و مغرب «شيراز» است.
حسين‌آباد: 2 فرسخ كمتر ميانه شمال و جنوب (؟) «شيراز» است.
خاتونك: 1 فرسخ و نيم جنوبي «شيراز» است.
خرچول: 3 فرسخ كمتر مشرقي «شيراز» است.
خلار: 9 فرسخ ميانه شمال و مغرب «شيراز» است. انگور ديمي خلار را ارامنه و يهود شيراز به چهار چندان قيمت انگور شيراز خريده، شراب ساخته، حمل فرنگستان كرده به قيمتهاي گزاف مي‌فروشند.
داريان: 7 فرسخ مشرقي «شيراز» است.
دايجان برهان آباد: ربع فرسخي ميانه جنوب و مشرق «شيراز» است.
دست خضر: فرسخي بيشتر مشرقي «شيراز» است.
دشت چنار: نيم فرسخ ميانه جنوب و مشرق «شيراز» است.
دودمان: فرسخي بيشتر ميانه جنوب و مشرق شيراز است، مظفر بن ياقوت در سال 300 هجري از جانب المقتدر باللّه عباسي فرمانرواي لشكر فارس بود، قريه دودمان را احداث فرمود.
دوده «2»: 8 فرسخ مشرقي «شيراز» است.
دوده زرقان «3»: 4 فرسخ ميانه شمال و مشرق «شيراز» است.
دو كوهك: 3 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «شيراز» است.
ده پياله: نيم فرسخ جنوبي «شيراز» است.
ده شيخ: 4 فرسخ مغربي «شيراز» است.
دهك: 5 فرسخ جنوبي «شيراز» است.
ده كره: فرسخي ميانه شمال و مغرب «شيراز» است.
______________________________
(1). (بيد زرد عليا و سفلي) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 256.
(2 و 3). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 256: (دودج) و (دودج زرقان).
ص: 1293
ده نو: 3 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «شيراز» است.
دينكان «1»: 1 فرسخ [و] نيم ميانه شمال و مغرب «شيراز» است.
زرقان: همان ازرقان است.
سختويه: مشهور به سختان در خارج دروازه قصابخانه شيراز كه سابقا دروازه فسا، مي‌گفتند، پهلوي باروي شيراز، ميانه جنوب و مشرق شيراز، از موقوفات مدرسه منصوريه شيراز است كه شرح آن در ذيل بقاع شيراز گذشت و تاكنون به عنوان وقفيت در تصرف نگارنده اين فارسنامه است.
سعديه: نيم فرسخ بيشتر مشرقي «شيراز» و خانقاه شيخ سعدي شيرازي در آنجاست.
سلطان‌آباد: فرسخي بيشتر جنوب «شيراز» است.
سنگانك: 3 فرسخ جنوب «شيراز» است.
سهل آباد: فرسخي بيشتر ميانه جنوب و مشرق «شيراز» است.
شاه‌پورجان: 2 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «شيراز» است.
شاه قلي بكي «2»: فرسخي بيشتر مغربي «شيراز» است.
شاهيجان: چارك فرسخي مشرق «شيراز» است.
شريف آباد: نيم فرسخ مشرقي «شيراز» است.
شمس آباد سفلي: فرسخ و نيم مشرقي «شيراز» است.
شمس آباد عليا: يك فرسخ و نيم بيشتر مشرقي «شيراز» است.
شورغان: يك فرسخ و نيم ميانه مشرق و جنوب «شيراز» است.
شول: 9 فرسخ ميانه شمال و مغرب «شيراز» است.
شيب بازار: دهاتي ميانه جنوب و مشرق شيراز است از نواحي حومه، آنها را، شيب بازار و قري الاسافل گويند براي آنكه امير عضد الدوله ديلمي شهري ديگر مشتمل بر چندين بازار در خارج شيراز بساخت و از آن روز تاكنون كه اثري از شهر نيست، دهات واقعه در زير آن شهر را «شيب بازار» گويند.
شيخ بود: 5 فرسخ شمالي «شيراز» است.
شيخ علي چوپان «3»: فرسخي جنوبي «شيراز» است.
صغاد: همان «چغاد» است كه نوشته شد.
ظفر آباد: 4 فرسخ جنوبي «شيراز» است.
ظهيرك: 3 فرسخ مشرقي «شيراز» است.
عادل آباد «4»: فرسخي ميانه جنوب و مشرق «شيراز» است.
عائلي: يك فرسخ و نيم جنوبي «شيراز» است.
______________________________
(1). در متن (دينه كان).
(2). (شاقل بيگي) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 256.
(3). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 256، جزو دهات دهستان حومه: (قره باغ) كه داراي 139 ده است.
(4). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
ص: 1294
علي آباد «1»: 2 فرسخ و نيم مشرقي «شيراز» است.
علي آباد شيب بازار: دو فرسخ جنوب «شيراز» است.
فيروزان: 2 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «شيراز» است.
قبال آباد: 2 فرسخ مشرقي «شيراز» است.
قبله: نيم فرسخ كمتر مغربي «شيراز» است.
قره باغ: نام ناحيه‌اي است ميانه جنوب و مغرب «شيراز» به مسافت فرسخي بيشتر.
قصر ابو نصر «2»: فرسخي بيشتر مشرقي «شيراز» است بر كوه شمال. قصر ابو نصر چهار درگاه هر يكي از سه سنگ كه دو بازوي هريك از سه ذرع شاه گذشته و پهناي هريك ذرع و نيمي بيشتر است و در هردو بازوي آنها از جانب داخل دو صورت آدمي از سنگ تراشيده و اين چهار درگاه بر چهار جانب عمارتي بوده كه درازي هر ضلعي از آن نزديك به دوازده ذرع است و اكنون از آن عمارت جز آن چهار درگاه، چيزي باقي نيست و بر سنگهائي كه ديوار آن عمارت بود، افتاده است، صورت آدمي و جانوران بسيار تراشيده‌اند و رنگ تمام اين سنگها سياه و تمثال آنها در برگ گذشته اين كتاب است و در داخل دره‌اي از اين كوه جائي است كه آن را مسجد حضرت سليمان علي نبينا و عليه السلام، گويند.
قصر الدشت «3»: فرسخي ميانه مغرب و شمال «شيراز» است و تمام باغستان شيراز در دوره قصر الدشت است.
قصر شهريار «4»: فرسخي ميانه جنوب و مشرق «شيراز» است.
قلات: 5 فرسخ ميانه مغرب و شمال «شيراز» است.
قمشه: 2 فرسخ بيشتر ميانه شمال و مغرب «شيراز» است.
كاظم آباد «5»: 6 فرسخ مشرقي «شيراز» است.
كت اسپست «6»: فرسخي ميانه جنوب و مغرب «شيراز» است.
كچل آباد «7»: فرسخي ميانه جنوب و مغرب شيراز است و اين قريه را «كچل بيك ذو القدر» در سال 909، احداث كرده، آنرا كچل آباد گفتند يا آنكه مصطفي خان كچل افشار كه مدتي در فارس فرمان‌روا بود و حضرت شاه عباس در سال 998 در شيراز او را بكشت، آن ده را ساخته است.
كچل احمدي: 12 فرسخ مشرقي «شيراز» است.
كچي «8»: يك فرسخ و نيم جنوبي «شيراز» است.
گردخون «9»: يك فرسخ بيشتر جنوب و مشرق «شيراز» است.
______________________________
(1). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
(2). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
(3). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
(4). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
(5). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
(6). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257: به صورت (كتس پس).
(7). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
(8). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
(9). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
ص: 1295
گرسكان: فرسخي بيشتر جنوب «شيراز» است.
كروني «1»: يك فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب «شيراز» است.
كشن «2»: فرسخي مغرب «شيراز» است.
گشنكان «3»: 5 فرسخ مشرقي شيراز است، محصول شتوي آن ديمي است و صيفي آن از آب چاه اندك شور و تنباكوي آن شهرتي دارد.
كفر «4»: 2 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مغرب «شيراز» است.
كفترك «5»: 3 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «شيراز» است.
كلستان «6»: 6 فرسخ ميانه شمال و مغرب «شيراز» است.
كندشلو سرچشمه: 7 فرسخ ميانه شمال و مغرب «شيراز» است.
كندشلو كوسه: 7 فرسخ بيشتر ميانه شمال و مغرب «شيراز» است.
كوتاهي «7»: نيم فرسخ كمتر جنوبي «شيراز» است.
كوشك بي‌بي خديجه «8»: يك فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «شيراز» است.
كوشك بيدك «9»: 4 فرسخ جنوب «شيراز» است.
كوشك مولا «10»: 5 فرسخ و نيم مشرقي شيراز است.
كوشك ميدان «11»: نيم فرسخ جنوبي «شيراز» است.
گويم «12»: همان «جويم» است.
كهين آباد: 2 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «شيراز» است.
لابيشه: 6 فرسخ مشرقي «شيراز» است.
لپوئي «13»: 5 فرسخ شمالي «شيراز» است.
محمود آباد «14»: 2 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب «شيراز» است.
مرغان: 2 فرسخ مشرقي «شيراز» است.
مسجد بردي: همان قصر الدشت است.
______________________________
(1). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257: (كراني).
(2). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
(3). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257، در متن: (گشنه‌كان).
(4). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257: (كفري).
(5). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
(6). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
(7). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
(8). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257: كوشك بي‌بي چه.
(9). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
(10). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
(11). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
(12). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
(13). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257.
(14). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 257 و 258.
ص: 1296
معز آباد «1»: فرسخي جنوبي شيراز است. ملك زرخريد مؤلف اين فارسنامه ناصري بود كه به دو نفر پسر خود ميرزا سيد محمد و ميرزا احمد بخشيده است و اكنون ملك آنهاست.
مهارلو: 8 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «شيراز» است.
مهر آباد: 13 فرسخ مشرقي «شيراز» است.
نصر آباد: يك فرسخ و نيم مشرقي «شيراز» است.
وزير آباد: يك فرسخ ميانه جنوب و مشرق «شيراز» است.

حياط داود:

نام ناحيه‌اي از نواحي دشتستان است كه در ذيل دشتستان نوشته شود.

خسو:

ناحيه جنوبي بلوك داراب است كه نوشته شود.

[20]- بلوك خشت «2»

[خشت در لغت قسمي از حلوا باشد كه آنرا در ظرفي ريخته تا يك پارچه و قرص شود و چون خرماي اين بلوك را كه شيرين‌تر از حلواست در جلد كرده، يك پارچه شده، حمل اطراف كنند، اين بلوك را خشت گفته‌اند.] «3»
ميانه مغرب و جنوب شيراز است، از گرمسيرات فارس است، نخلستان بسيار دارد، محصول شتوي آن، گندم و جو ديمي و فاريابي و خشخاش و صيفي آن پنبه و كنجد و تنباكو و هندوانه و شلتوك، شكار آن بز و پازن و قوچ و ميش كوهي و آهو و كبك و دراج و تيهو و كبوتر و بلدرچين و در زمستان چاخرق و هوبره و كلنگ [مي‌باشد.]
و درازي آن از: «جميله» تا «بيكرزي» 8 فرسخ، پهناي آن از «رودك» تا «سياه منصور» باز 8 فرسخ «4»، آبش از رودخانه شاپور كازرون، بساتين آن بيشتر نخلستان و انار و مركبات و اين بلوك محدود است از جانب مشرق به نواحي كازرون و از شمال به ماهور ميلاتي و از مغرب به ناحيه شبانكاره دشتستان و از جنوب به ناحيه دالكي دشتستان و قصبه اين بلوك را نيز خشت «5» گويند 27 فرسخ از شيراز دور افتاده است. بيشتر خانه‌هاي خشت، از كنده و شاخه و برگ نخل است و چند خانه اعيان آن از خشت خام و گل و چوب نخل است و شماره آنها نزديك به 500 خانه است و ضابط و حاكم اين بلوك سلسله زال خان خشتي است، جد اعلاي آنها، حاجي نعمت اللّه جرهي است به وسيله‌اي از بلوك جره با عيال وارد قصبه خشت گشته، رحل اقامت انداخته، از سرمايه خود، ضياع و عقاري خريده، يكي از اركان بلوك خشت گرديد و سالها باقي بماند.
و ولد الصدقش مزارع محمد علي نعم الخلف آمده، به جاي پدر برقرار گرديد و چون
______________________________
(1). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 258.
(2). المسالك و الممالك، ص 44 و 45.
(3). اين بخش در هامش كتاب آمده است.
(4). در جام جم، ص 601 واقع در 29 درجه و 30 دقيقه عرض و 51 درجه و 14 دقيقه طول جغرافيائي است.
(5). فارسنامه ابن بلخي، ص 143: (خشت و كمارج دو شهركند) و ر ك: فرهنگ جغرافيايي، ج 7.
ص: 1297
اهالي بلوك خشت بر ضابطي كه در تحت اقتدار خوانين افشار كازروني بود، بشوريدند، مزارع- محمد علي [را] كه شجاعتي قرين كياست داشت، به ضابطي خود برداشته، ديوانيان عظام او را به لقب خاني سرافراز فرموده، محمد علي خان گرديد.
و بعد از او پسرش رستم سلطان به جاي پدر نشست و چون وفات يافت، پسرش زال خان خشتي به جاي او برقرار گرديد و بعد از او، ولد الصدقش محمد حسين خان خشتي به جاي پدر حكومت نمود و بعد از وفاتش، خلف الصدق او حاجي محمد هاشم خان خشتي به جاي او نشسته و در سال 1270 و اند در سر پل آبگينه كازرون به دست محمد حسين خان برادرزاده خود كشته گشت.
و پسرش حسن علي خان به حكومت خشت برقرار گرديد و در سال 1292 به وسيله نارضامندي پيشكاران فارس، حسين قلي خان قورت بيگلو، ميرپنج، مأمور به گرفتن حسن علي خان گشته، بعد از ورود به خشت به نرمي و ملايمت بلكه به سوگند قرآن مجيد او را به نزد خود طلبيد، بعد از ملاقات حكم به گرفتن او نمود مدافعه كرده، تير تفنگي بر ران حسن علي خان آمده، او را گرفتند و اموال او را بردند و او را در ميانه خشت و كازران، خبه نموده، گفتند از زخم گلوله بمرد و در سال ديگر در همان روز در طهران برادرهاي حسين قلي خان قورت بگلو، او را در سر ميراث پدر كشتند.
هر بد كه مي‌كني تو مپندار كان بدي‌گيتي فرو گذارد و گردون رها كند
وامي است كرده‌هاي بدت پيش روزگاردر هر كدام دور كه خواهد ادا كند و بعد از وفات حسن علي خان ضابطي را به محمد قلي خان پسر عموي او دادند.
و از علماي قصبه خشت است: جناب سيد محمد تقي خشتي شرحي بر زبده اصول شيخ بهاء الدين عاملي، طاب ثراهما نوشته است و در سال 1220 وفات يافت.
و از علماي حاليه اين قصبه است: جناب حاجي شيخ محمد هاشم خشتي خلف الصدق مرحوم شيخ كرم ولد الصدق شيخ محمد هاشم عرب خزاعي.
جعفر خان شاعر خشتي از اعيان قصبه خشت است. زماني كه حاجي خليل خان كراوغلي- قزويني، سفير هندوستان بود، در صحراي خشت، خيمه و خرگاه زده بود، جعفر خان فرموده است:
چرخ نهمين گفت به خورشيد منيردر رفعت و نور ما دو بوديم شهير
انور ز تو ارفع ز خودي بينم چيست‌خور گفت بود قبه و خرگاه سفير و بلوك خشت مشتمل است بر 25 ده آباد:
بزين: فرسخي مغربي «خشت» است.
بوركي سفلي: فرسخي جنوب «خشت» است.
بوركي عليا: فرسخي ميانه جنوب و مغرب «خشت» است.
بيكرزي: فرسخي مغربي «خشت» است.
چغاسني: ... «خشت» است «1».
جميله: 7 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «خشت» است.
حاجي غلامي: همان بوركي علياست.
______________________________
(1). چنين است در اصل.
ص: 1298
خشت: همان قصبه خشت است.
خشم چروم «1»: اصل خشم، حشم به حاء بي‌نقطه است كه ايل و طايفه باشد، جماعتي از ايل چروم كوه‌گيلويه آمده، در اين جاي توطن نموده‌اند، به نام آنها مشهور گرديد، 2 فرسخ كمتر ميانه شمال و مشرق خشت است.
خشم جتي «2»: فرسخي كمتر، مشرقي «خشت» است.
خواجه جمالي: به مسافت كمي جنوبي «خشت» است.
داغاني: فرسخي بيشتر ميانه جنوب و مغرب «خشت» است.
دشت كور سفلي: 5 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «خشت» است.
دشت كور عليا: 4 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «خشت» است.
رودك: 2 فرسخ بيشتر ميانه شمال و مشرق «خشت».
سياه منصور «3»: 5 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «خشت» است.
شهناز خاني: فرسخي شمالي «خشت» است.
كان سرخ: 3 فرسخ كمتر ميانه جنوب و مغرب «خشت» است.
گروگاه: نيم فرسخ ميانه جنوب و مشرق «خشت» است.
كمارج: 3 فرسخ ميانه شمال و مشرق «خشت» است.
كنار تخته «4»: فرسخي ميانه جنوب و مشرق «خشت» است.
محل دين: مسافت كمي شرقي «خشت» است.
مزارعي: 3 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «خشت» است.
ميلك: 5 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «خشت» است.
هيكاني: نيم فرسخ شمالي «خشت» است.

[21]- بلوك خفر «5»

اشاره

خفر در اصل «خبر» به باي ابجد است يعني محكم و استوار و پيچيده، ميانه جنوب و مشرق شيراز است. درازاي آن از «تادوان» تا «اشكوري» 9 فرسخ، پهناي آن از «خانه كهدان» تا «باغ كبير» 4 فرسخ محدود است از جانب مشرق به بلوك فسا و از سمت شمال به بلوك سروستان و از مغرب به بلوك خواجه و ميمند و از جنوب به بلوك صيمكان، هواي خفر از
______________________________
(1). در فهرست دهات فارس در آخر همين كتاب: (خشم چرام).
(2). در فهرست دهات فارس در آخر همين كتاب: (خشم جت).
(3). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 302: سياه منصور سفلي و سياه منصور عليا جزو دهات دهگانه دهستان مزارعي است.
(4). ر ك: آثار العجم، ص 365.
(5). (خبر، شهري وسط است بزرگتر از كوار، هواي معتدل دارد و در آن حدود از آن بهتر هوا نيست و آبش گوارنده است و زمينش غله بوم و ميوه‌هاي سردسيري و گرمسيري همه در او باشد و نيكو بود و قلعه محكم دارد و آن را (تير خدا) خوانند و در او نخجير كوهي و دشتي، فراوان بود.) نزهة القلوب، ص 116- آثار العجم، ص 17. و ر ك: اقليم پارس، سيد محمد تقي مصطفوي ص 86 و 357 و (شهرستان جهرم) ص 220 ببعد.
ص: 1299
گرمي مايل به اعتدال، درختان سردسيري و گرمسيري در هر باغش فراوان، خرما و شليل بهتر از انبه هند و گيلاس آذربايجان، به و نارنجش خوبتر از ترنج بغداد و سيب خراسان،
حدائقش زده پهلو به هشت باغ بهشت‌ز گونه گونه فواكه ز گونه گونه ثمار فصل خريف و زمستان و بهارش ضرب المثل است. شيخ نظامي (رحمة اللّه عليه) فرموده است:
شمال انگيخته هر سو خروشي‌زده بر گاو چشمش پيل گوشي
زمين نطع شقايق پوش گشته‌چمن پر مهد مرزنگوش گشته
سهي سرو از چمن فامت كشيده‌ز عشقش لاله پيراهن دريده
بنفشه تاب زلف افكنده بر دوش‌گشاده باد نسرين را بناگوش
هوا بر سبزه گوهرها گسسته‌زمرد را به مرواريد بسته
ز هر شاخي شكفته نوبهاري‌گرفته هر گلي بر كف نثاري
نواي بلبل و آواز دراج‌شكيب عاشقان را كرده تاراج شكار اين بلوك، بز و پازن، قوچ و ميش كوهي و كبك و تيهو و دراج و بلدرچين و در فصل پائيز هوبره و چاخرق و براي آنكه جلگاي آن تنگ و سنگلاخ است، آهو يافت نشود، زراعتش بيشتر شلتوك، آبش از رودخانه كوار و چشمه‌سار است، هيچ قريه‌اي، بي‌باغ از درختان سردسيري و گرمسيري نباشد، بازار زمستانه شيراز، گرم از ميوه‌هاي گوناگون خفر است و مردمان بزرگ از خفر برخاسته «1» است مانند:
اعلم علماء زمان: مولانا شمس الدين محمد علامه خفري، همت را بر افاده علوم گماشت و به اندك زماني سرآمد فضلا گرديد، در كتاب روضات الجنان نوشته است: جناب مولانا از اعاظم تلامذه سيد المدققين، صدر الحكماء المحققين، امير صدر الدين محمد دشتكي شيرازي بود، چون اعليحضرت شاهنشاه مصطفوي نسب، صفوي حسب؛ شاه اسماعيل اول، طاب ثراه، ممالك ايران را از خار و خس بيگانگان پير است، حكم فرمود كه خطبه خوانان بر منابر مسلمانان تولي به آل پيغمبر (ص) و تبرا از خلفاي ناحق و تابعين آنها را بخوانند و چون خطيب در مسجد جامع عتيق شيراز، خطبه را به آن منوال بخواند، داماد علامه خفري كه متعصب در مذهب خود بود با كمال فزع از مسجد درآمده، خدمت مولانا رسيده، واقعه را بگفت و جناب مولانا در جواب او فرمود اين جماعت از اجلاف عرب بودند اگر تو هم تبري كني دور نباشد.
باز در اين كتاب نوشته است: به فرمان شاه اسماعيل، علماي سنت و جماعت را از فتوا و مسئله‌گوئي باز داشته، در هر بلدي عالمي اثني عشري گماشتند و علامه خفري كه مذهب اثني عشري را تازه قبول كرده بود و از مسائل اثني عشري اطلاعي نداشت، در شهر كاشان رحل اقامت انداخت و مردمان كاشان مسائل مذهبي را از او پرسيده، جوابي بر طبق سليقه و عقل سليم خود مي‌داد و چون جناب مجتهد الزماني شيخ علي كركي جبل عاملي، به كاشان رسيد،
______________________________
(1). در متن: (برخواسته).
ص: 1300
از مسائل و جوابهاي مولانا مطلع گشته، همه را يا مطابق با فتاوي علماء شيعه يا جانب اقوي از مواضع خلاف يافت و مولانا را تحسين فرمود و اين مقالات اقوي دليلي است بر صحت قاعده حسن و قبح عقليين.
و از مصنفات علامه خفري كتاب منتهي الادراك [است] كه در برابر كتاب نهاية- الادراك علامه شيرازي، تصنيف فرموده و كتاب شرح تذكره خاتم الحكما خواجه نصير الدين- طوسي (عليه الرحمه) و نام آن شرح را «تكمله» فرموده و رساله در حل ما لا ينحل و حاشيه بر اوايل شرح تجريد ملا علي و بر الهيات آن شرح و حاشيه بر اوايل شرح حكمة العين، و در سال 930 و اند وفات يافت.
و از آثار قديمه در اين بلوك «1»: بقعه قبر حضرت جاماسب حكيم است در پهلوي مشرقي قريه «كراده» يك فرسخ ميانه جنوب و مغرب شهر خفر، عمارتي چارگوشه، بي‌روزنه و درگاه از سنگ تراش و گچ به ارتفاع 5 ذرع يا كمتر و درازي هر ضلعي از آن 6 ذرع يا بيشتر بر قبر جاماسپ ساخته‌اند و معلوم مي‌شود كه اين عمارت بي‌رخنه و درگاه در زمان مسلمانان بر آن قبر ساخته‌اند و بر سنگها در دوره بالاي آن عمارت به خطي كه ميانه ثلث و كوفي است نوشته‌اند «2»:
استعمر طلبا لجزيل الثواب و اتقن آمنا من اليم العقاب في زمن الملك العادل: المجد لملوك الاسلام، الفخر لسلاطين العجم، صاحب السيف و القلم، غياث الحق و الدنيا و الدين كيخسرو زيدت «3» معدلته حسام الملك حسن الدماوندي تقبل اللّه منه الحسنات و يعفو «4» عنه السيئات، العمارة التي كانت منسوبة الي الحكيم قديم الحكماء المحققين الخسروانيين الواقعه في قرية خاو من ولاية خفر. زياده بر اين ناخوانده «5» بماند.
در فارس مشهور است هر فرمانروائي از برابر اين قبر بگذرد و از اسب پياده نگردد در آن سال از فرمانروائي معزول گردد و حضرت اشرف والا حاجي فرهاد ميرزا معتمد الدوله فرمودند من اين تجربه را كرده، پياده نگشته، در سال 1258 از آنجا گذشتم و در همان نزديكي از ايالت فارس معزول شدم.
و ضابطي اين بلوك از زمان قديم با سلسله سادات حسيني خفري بود، براي نفاقي كه فيمابين آنها افتاد، املاك خود را فروخته در راه دشمني با يكديگر و تمناي حكومت، خرج نموده، پس از دست تنگي، حكومت را بدرود كرده، به كدخدائي دهات راضي شدند و پس از اندكي از كدخدائي افتاده به رعيتي راضي شده‌اند و از آنها ميرزا فضل اللّه باب ناري باقيمانده است:
ستيزه به جائي رساند سخن‌كه ويران كند خانه‌هاي كهن
______________________________
(1). ر ك: اقليم پارس، ص 86، آثار العجم، ص 19.
(2). ر ك: اقليم پارس ص 358 ببعد در مورد بناي تاريخي معروف به بقعه خليفه در خفر.
(3). در متن: (زيد).
(4). در متن: (يعف).
(5). در متن: (ناخونده).
ص: 1301
و قصبه اين بلوك را نيز «خفر» گويند، 18 فرسخ از شيراز دور است و عموم خانه‌هاي آن از خشت خام و گل و چوب است و شماره خانه‌هاي آن نزديك به 100 خانه است و كلانتر آن بلوك ملا عابد خانه كهداني پسر ملا محمد علي است و «خانه كهدان» 5 برابر بلكه بيشتر از شهر خفر بزرگتر است و تمام املاك بلوك خفر، ملك اهالي شيراز گشته است جز «خانه كهدان». و دهات خفر بر اين وجه است «1»:
آب سرد: 4 فرسخ ميانه شمال و مغرب شهر خفر است.
آباد شاپور: به مسافت كمي مغربي شهر خفر است.
آسمان گرد: 2 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر خفر است.
اسماعيل آباد: 3 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب شهر خفر است.
اشكوري: 5 فرسخ ميانه شمال و مغرب شهر خفر است.
باب نار «2»: به مسافت كمي مشرقي شهر خفر است.
بادامچه: 3 فرسخ مشرقي شهر خفر است.
بادگان: 6 فرسخ و نيم جنوبي شهر خفر است.
باروس: 7 فرسخ جنوبي شهر خفر است.
باغ كبير: 6 فرسخ جنوبي شهر خفر است.
بالا شهر: فرسخي مغربي شهر خفر است.
برايجان: 3 فرسخ مغربي شهر خفر است.
بير: يك فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق شهر خفر است.
تادوان «3»: 4 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر خفر است.
چرك: 3 فرسخ مشرقي شهر خفر است.
جزه «4»: نيم فرسخ كمتر، جنوبي شهر خفر است.
جلال آباد: 3 فرسخ بيشتر مشرقي شهر خفر است.
خافتر: 4 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق شهر خفر است.
خانه كهدان يا خانه كادان: يك فرسخ و نيم مشرقي شهر خفر است.
راهكان: 6 فرسخ [و] نيم جنوبي شهر خفر است.
زرجان: يك فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق شهر خفر است.
______________________________
(1). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 258: 51 ده را جزو خفر ضبط كرده است.
(2). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 258: (آب انار).
(3). (به مسافت سه فرسنگي (خفر) واقع مي‌باشد در آنجا تنگي است ميان دو كوه كه چندان بهم فاصله ندارد و در آن تنگ از دو طرف به رديف خانه‌هاي بزرگ و غرفه‌ها در سنگ نقر شده از پائين كه به بالا نظر افكنند محل تماشاست و چون در آن غرف پا نهند مقام حيرت، تمام دخمه بوده كه اموات را در آن مي‌گذارده‌اند و خطوطي در آنها ديده نمي‌شود يكي از دخمه‌ها بسيار وسيع و گشاده است و مثل بازار طولاني، جز به مدد چراغ در آن نتوان گردش نمود و بعضي بر آنند كه انتهايش ديده نشده است، زيرا بسي هولناك و بيم هلاك است مي‌نمايد كه آن دخمه‌ها قبور سلاطين باشد) آثار العجم، ص 413.
(4). جزه: (گزه) كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 358.
ص: 1302
زيتون: يك فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق شهر خفر است.
شرقي: 2 فرسخ كمتر، ميانه جنوب و مشرق شهر خفر است.
شهر خفر: همان قصبه اين بلوك است.
صغاد: يك فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق شهر خفر است.
طاحونه: نيم فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر خفر است.
عابد آباد: 3 فرسخ ميانه شمال و مغرب شهر خفر است.
علي آباد: 2 فرسخ مغربي شهر خفر است.
غربي: يك فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر خفر است.
فشان: 2 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر خفر است.
قاليني: 5 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر خفر است.
قلعه گوكان: 6 فرسخ كمتر، جنوبي شهر خفر است.
كته: 2 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر خفر است.
كراده: فرسخي ميانه جنوب و مغرب شهر خفر است.
كرفت: 5 فرسخ ميانه شمال و مغرب شهر خفر است.
گل برنجي: 2 فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر خفر است.
گنگ: 4 فرسخ ميانه شمال و مغرب شهر خفر است.
گوكان: نام ناحيه جنوبي خفر است و 5 ده در اوست: باروس، باغ كبير، بادگان، راهكان، قلعه گوكان.
محمود آباد: 3 فرسخ بيشتر مغربي شهر خفر است.
مزرعه مورد: يك فرسخ و نيم ميانه جنوب و مشرق شهر خفر است.
نعمت آباد: 2 فرسخ مغربي شهر خفر است.

بلوك خفرك‌

اكنون جزء بلوك مرودشت است.

[22]- بلوك خنج «1»

از گرمسيرات فارس است، در جانب جنوبي شيراز، درازي آن از قريه «بغرد» تا «كورده» 15 فرسخ، پهناي آن از «تنگ باد» تا «چاه مينا» 9 فرسخ، محدود است از جانب مشرق به لارستان و نواحي بلوك بيدشهر و از سمت شمال باز به نواحي بيدشهر و بلوك افزر و نواحي بلوك اربعه و از مغرب به بلوك گله‌دار و از جنوب به بلوك اسير و علا مرودشت.
شكارش بز و پازن و قوچ و ميش كوهي و كبك و تيهو و بلدرچين و در يك ناحيه اين بلوك كه «جرمشت» گويند مرغ دراج فراوان است. كشت اين بلوك گندم و جو ديمي و فاريابي و تنباكو و پنبه و كنجد و در ناحيه «جرمشت»، شلتوك و در سال افغاني براي اتحاد مذاهب اهالي اين بلوك با افغانان در خرابي شهر شيراز كوششها نمودند و بعد از استيلاي نادر شاه
______________________________
(1). ر ك: نزهة القلوب، ص 186. آثار العجم، ص 415. جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 330. و (لارستان كهن) تاليف احمد اقتداري، ص 120.
ص: 1303
به سزاي خود رسيدند و در زمان قديم شهري معمور و دهاتي آباد و نخلستانها و باغها داشته و اكنون بي‌رونق و خراب افتاده است و ضابطي اين بلوك سالهاست با خوانين ايل قشقائي است. آب اين بلوك در ناحيه «جرمشت» از رودخانه افزر است و در ساير نواحي آن از گاوچاه و باران. و نام قصبه اين بلوك در اصل «خنگ» به ضم خاء و سكون نون و كاف فارسي بوده يعني گوشه بيغوله و بعد از تصرف عربي، كاف مبدل به جيم گشته آنرا «خنج» گويند، نزديك به 60 فرسخ از شيراز دور است. در قديم نزديك به 6000 خانه داشت و لوازم شهري از مساجد و بازار و كاروانسرا و مدرسه و حمام و عمارات خيريه در او فراوان بوده كه آثار آنها پيداست، صحن مسجد جامعش وسيع، طاقهاي اطراف و شبستانش را از سنگ تراش و گچ ساخته، هنوز بر نيمه آبادي باقي است و دو مناره بسيار بلند در دو جانبش مانده، شايد پنجاه هزار تومان نقد اين زمان به خرج اين مسجد رفته است. چندين مناره ديگر از آجر و گچ در كناره ساير مساجد و مدارس باقي است. آب خوردن اين شهر از آب‌انبارها كه از آب باران پر شود و شماره خانه‌هاي شهر خنج در اين زمان به 300 درب خانه نمي‌رسد. عرض آن از خط استوا 27 درجه و 57 دقيقه، طول آن از رصدخانه انگلستان 53 درجه و 30 دقيقه، انحراف قبله آن از نقطه جنوب به جانب مغرب [] درجه و [] دقيقه است.
و چندين نفر از علما و مشايخ از شهر خنج برخاسته‌اند مانند:
علامه زمان و نادره دوران حكيم افضل الدين محمد بن نامار «1» بن عبد الملك خنجي شرحي كه بر كتاب قانون شيخ الرئيس ابو علي سينا (عليه الرحمه) نوشته است، تاكنون در ميانه حكما و فضلاي اطبا مشهور و باقي است و در حدود سال 500 و اند، زمان تأليف شرح خنجي بر قانون است. و مانند:
قاضي زين الدين علي بن روزبهان خنجي: در كتاب مزارات شيراز در شرح حال او نوشته است: قدوه ارباب علم و تقوي و اسوه اصحاب درس و فتوي، قاضي زين الدين علي بن روزبهان خنجي، جمع نمود ميانه مشروع و منقول و تصنيف نمود در فروع و اصول و از تصنيفات اوست:
كتاب معتبر در شرح مختصر اصول ابن «2» حاجب و كتابهاي ديگر و در سال 707 در شيراز وفات يافت و در مدرسه شاهي مدفون گرديد. و مانند:
شيخ اويس بن عبد اللّه خنجي: در كتاب مزارات شيراز، نوشته است «3»، قدوه عباد و اسوه زهاد بود در ايام رياضت خود 40 روز هيچ نخورد و نياشاميد و به خواب نرفت و محتاج به وضو نشد و در سال 790 در شيراز بمرد. «4» و دهات توابع خنج بر اين وجه است: «5»
آب: 6 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «خنج» است.
آشنا: 4 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «خنج» است.
______________________________
(1). در متن: (تامار) ر ك: (لارستان كهن) ص 137: (نامور) و ص 156 همان كتاب.
(2). در متن: (اين).
(3). ر ك: مزارات شيراز، ص 121، هزار مزار ص 316.
(4). براي اطلاع بيشتر از بزرگان خنج رجوع شود به (لارستان كهن) ص 135 تا 205.
(5). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 330: آمده است كه خنج داراي 43 قريه است كه 12 قريه آن كوهستاني و بقيه در جلگه واقع شده.
ص: 1304
امين آباد: 12 فرسخ ميانه شمال و مغرب «خنج» است.
باغان: 7 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «خنج» است.
باغ بيشه: 10 فرسخ ميانه شمال و جنوب «خنج» است.
پدو: 12 فرسخ ميانه شمال و مغرب «خنج» است.
بغرد «1»: 2 فرسخ و نيم مشرقي «خنج» است.
بيخو «2»: 1 فرسخ بيشتر ميانه شمال و مشرق «خنج» است.
تخته: 7 فرسخ ميانه شمال و مغرب «خنج» است.
تنگ باد: 7 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «خنج» است.
چاه طوس «3»: 4 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب «خنج» است.
چاه مينا: 6 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «خنج» است.
جرمشت «4»: نام ناحيه‌اي است ميانه شمال و مغرب «خنج» مشتمل بر امين آباد و پدو و فرح آباد و كورده.
چم كبكاب «5»: 2 فرسخ و نيم ميانه خنج است!
جهله: 6 فرسخ بيشتر ميانه شمال و مغرب «خنج» است.
حمامي: 2 فرسخ و نيم ميانه شمال و مشرق «خنج» است.
خنج: همان قصبه «خنج» است.
ده نو: 1 فرسخ مشرق «خنج» است.
سه ده: نيم فرسخ ميانه شمال و مشرق «خنج» است.
شهرستان: 3 فرسخ كمتر، مشرقي «خنج» است.
فرخ آباد: 13 فرسخ ميانه شمال و مغرب «خنج» است.
كورده: 14 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «خنج» است.
كهنو: 3 فرسخ مغرب «خنج» است.
لاغر: 6 فرسخ ميانه شمال و مغرب «خنج» است.
مز: 3 فرسخ ميانه جنوب و مشرق «خنج» است.
مكو «6»: 6 فرسخ و نيم ميانه شمال و مغرب «خنج» است.
نعلو: 2 فرسخ و نيم مغرب «خنج» است.
هفتوان: 5 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «خنج» است.
______________________________
(1). (بيقرد): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 333.
(2). (بيخوبه): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 333.
(3). (چاطوس): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 333
(4). (گرمشت): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 333.
(5). چنين است در متن، ضمنا در فرهنگ جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 334 (چم كوكو).
(6). (مكويه): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 333 ..
ص: 1305

[23]- بلوك خواجه «1»

بلوك كوچكي است در جانب جنوب شيراز، درازي آن از «مراد آباد» تا «دارنجان لر» 4 فرسخ بيشتر، پهناي آن از «موك» تا قريه «سريزه كان» 4 فرسخ.
محدود است از جانب مشرق به بلوك خفر و از سمت شمال به بلوك كوار و سياخ و از طرف مغرب به بلوك كوه مره شكفت و از جنوب به فيروز آباد و ميمند.
شكار آن بز و پازن و قوچ و ميش كوهي و كبك و تيهو و گاهي دراج يافت شود، هوائي در كمال اعتدال دارد. زراعتش: گندم و جو و شلتوك و پنبه و كنجد، آبش از رودخانه هنيفقان، از ميان اين بلوك گذشته به فيروز آباد، رود.
قصبه اين بلوك «زنجيران» است. نزديك به 100 درب خانه است و 14 فرسخ از شيراز دور افتاده با آنكه انواع درختان سردسيري و انار و انجير در اين بلوك به خوبي به عمل آيد، از بي‌اهتمامي اهل آن، باغي كه قابل نوشتن باشد، ندارد و اين بلوك مشتمل است بر پانزده ده آباد: «2»
ابراهيم آباد: يك فرسخ در جانب جنوب «زنجيران» است.
اسماعيل آباد: فرسخي جنوبي «زنجيران» است.
باوربان «3»: نيم فرسخ بيشتر ميانه مغرب و جنوب «زنجيران» است.
برزگان: 2 فرسخ كمتر ميانه شمال و مغرب «زنجيران» است.
جوه كان «4»: نيم فرسخ بيشتر ميانه مشرق و جنوب «زنجيران» است.
دارنجان لر «5»: 2 فرسخ بيشتر ميانه مغرب و شمال «زنجيران» است.
زنجيران: همان قصبه خواجه است.
سريزه كان «6»: 2 فرسخ بيشتر جنوب «زنجيران» است.
سفيدرو «7»: به مسافت كمي ميانه جنوب و مغرب «زنجيران» است.
كنده رود: فرسخي مشرقي «زنجيران» است.
كوشك قاسم: نيم فرسخ جنوب «زنجيران» است.
مراد آباد: 2 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مشرق «زنجيران» است.
موك: يك فرسخ و نيم بيشتر شمالي «زنجيران» است.
مهكو «8»: 2 فرسخ ميانه جنوب و مغرب «زنجيران» است.
هنيفقان: فرسخي ميانه جنوب و مغرب «زنجيران» است.
______________________________
(1). آثار العجم، ص 125: (دوازده فرسنگ و نيم از شيراز دور مايل به سمت جنوب، آبش از رودخانه).
(2). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور از 16 ده نام برده شده.
(3). (باوريان): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 333.
(4). (جوكان): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 315.
(5). (دارنجان): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 315.
(6). (سريزگان): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 315.
(7). (سفيدويه): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 315.
(8). (مهكويه سفلي، مهكويه عليا): كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 315.
ص: 1306

[24]- بلوك خورموج «1»

ناحيه‌اي از دشتستان است.

[25]- بلوك خير

ناحيه‌اي از اصطهبانات است.

[26]- بلوك داراب «2»

كلمه «دار» در لغت عجم به معني «پرورنده» است، پس داراب يعني پرورنده آب «3» و اين بلوك را به اين نام گفته‌اند براي فراواني چشمه‌هاي آب گوارا و رودخانه‌هاي بسيار و اين بلوك را دارابجرد كه در اصل داراب گرد است نيز گويند براي آنكه در شاهنامه فرموده است اين شهر را داراب كياني پسر بهمن كه هم مادرش دختر بهمن بود، بساخت و گرد به معني «شهر» باشد و «جرد» معرب آن است و چون هماي دختر بهمن داراب را بزاد در صندوقش گذاشت [و] بر روي آب فرات روانه‌اش داشت و به اين جهت او را داراب گفتند و اين بلوك از گرمسيرات فارس است ميانه مشرق و جنوب شيراز، درازي آن از «لاي زنگو» تا «دبران» 17 فرسخ، پهناي آن از «علي آباد بختاجرد» تا «گرم آباد خسو» 8 فرسخ، محدود است از جانب مشرق به بلوك سبعه و از شمال به بلوك نيريز و اصطهبانات و از مغرب به بلوك فسا و نواحي جهرم و از جانب جنوب به نواحي لارستان.
شكار داراب، بز و پازن پازهري و قوچ و ميش كوهي و آهو و خوك داراب بيشتر از جاهاي ديگر فارس باشد و كبك و تيهو و دراج و قمري و بلدرچين و در زمستان هوبره و چاخرق و مرغابي.
كشت و زرعش، گندم و جو و باقلا و خشخاش و شلتوك و پنبه و كنجد و ذرت و تنباكو و نخود و ماش، آب اين بلوك از چهار رودخانه كوچك است كه هر يكي را آب رودي گويند و هريك چندين ده و مزرعه را آب دهد و آب همه آب رودها، شيرين و گواراست:
اول: آب رود «رودبار» است كه چشمه آن از «ايج» اصطهبانات برخاسته، از «تنگ شهباز» گذشته داخل جلگاه داراب گردد.
______________________________
(1). ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 210.
(2). در حدود العالم، ص 134: (داراگرد): (شهري است خرم و آبادان و بسيار خواسته و هوائي بد و از وي موميائي خيزد كه به همه جهان جائي ديگر نبود و اندر نواحي وي كوههاست از نمك سپيد و سرخ و زرد و هر رنگي و از او خوانها كنند ...) در شاهنامه فردوسي، ج 6، ص 374، چاپ مسكو، بناي اين شهر به داراب نسبت داده شده است.
و چنين است در بلعمي، (ص 82، چاپ مشكور)، و مجمل التواريخ و القصص، ص 29، و غرر اخبار ملوك الفرس، ترجمه هدايت، ص 184، فارسنامه ابن بلخي، ص 55، و نزهة القلوب، ص 124 و 139.
(3). مرحوم بهار درباره اين وجه تسميه مي‌نويسد: (شهرت دارابجرد كه تصور شده است از لفظ (دارآب) و (گرد) مشتق است ناصواب است چه آن نام در اصل (دارابادگرد) است كه بعدها (دارابگرد) و (دارابجرد) شده است. (بهار و ادب فارسي، ص 224).
ص: 1307
دويم: آب رود شاهيجان است كه از چشمه شاهيجان و چشمه گلابي داراب برخاسته است.
سيم: آب [رود] فسا رود مارود «1» است، از چندين چشمه در حوالي ماده وان داراب برخاسته است.
چهارم: آب رود هشي است، از چشمه نقش رستم برخاسته است.
و اين چهار آب رود، نواحي داراب را آب داده، در تنگ خسو يكجا گشته، آنرا آبرود خسو گويند كه ناحيه خسوي داراب را آب دهد، هواي تابستان و آخر بهارش با آنكه گرم است، درختان سردسيري جز درخت گردو را نيكو پروراند نخل و نارنج و ليمو و ترنج و انار ملس و انگور و انجير سفيدش، در خوبي ضرب المثل است، بساتينش در خزان و زمستان و بهار:
پر از ميوه و سبزه و آب و گل‌برآورده آواز مرغان دهل
هوا در لطافت در او مشك بيززمين از نداوت در او چشمه خيز منوچهري «2»:
بنگر به ترنج اي عجبي دار «3» كه چون است‌پستاني سخت است و دراز است و نگون است
زرد است و سپيد است و سپيديش فزون است‌زرديش برون است و سپيديش درون است
چون سيم درون است و چو دينار برون است‌آكنده در آن سيم همه لؤلؤ شهوار
نارنج چو دو كفه سيمين [ترازو]هردو ز زر سرخ طلي كرده برونسو
آكنده به كافور و گلاب خوش لؤلؤو آنگاه يكي زرگرك زيرك جادو
با زر بهم باز نهاده لب هردورويش به سر سوزن برآژده «4» هموار در جلگاه داراب، مرغزار و چمنهاي نيكو باشد كه در زمستان و تابستان سبز و خرم بماند، گله و رمه اين بلوك هميشه بر سبزه چريده و چميده‌اند، زمين كشتش نمناك است، خصوصا در سالهاي تر، و ازين است كه بزرگان فارس گفته‌اند عمل داراب برخلاف همه فارس است كه در سال تر محصولش از نمناكي زمين، ضايع شود و در خشك سال بخوبي پروراند.
و از غرائب داراب آنكه، 2 فرسخي مشرقي شهر داراب، سينه كوه پهنه را به بلندي پنج شش ذرع از زمين تراشيده و چندين صورت آدمي را از سنگ درآورده‌اند كه از تناسب اعضاء و خوبي حجاري آن عقل حيران است و چشمه‌اي كه نزديك به ده سنگ آسياب گردان
______________________________
(1). در متن: (مارود)، كه اين نام نبايد بدين صورت درست باشد و مسلما كاتب در ثبت آن اشتباه كرده است زيرا وقتي ميرزا حسن در ذكر رودخانه‌هاي فارس سخن مي‌راند اين چهار رود را چنين برمي‌شمارد: (رودخانه رودبال يا رودبار داراب، آب رود شاهيجان داراب و آب رود فسا رود داراب و آب رود هشي داراب).
(2). ر ك: ديوان منوچهري، چاپ دبير سياقي، ص 148.
(3). در متن: (وار).
(4). در پائين كلمه معني بر آژده آمده است: (يعني آجوده).
ص: 1308
صورت مسجد سنگي داراب
صورتهاي كياني مشهور به نقش رستم در دامنه كوه پهنه داراب
ص: 1309
نقشه مسجد جامع داراب ترميم آقاي سامي از كتاب اقليم پارس
ص: 1310
آب دهد از زير پاي اين صورتها، جاري است «1». و ديگر از غرائب داراب، خانه‌اي است سر پوشيده «2»، 2 فرسخ كمتر مشرقي شهر داراب. سينه كوهي را چسبيده به زمين تراشيده و درگاه بزرگي فلكي و خانه كه درازي داخلي آن نزديك به ده دوازده ذرع درازا و به اين اندازه پهنا و شش هفت ذرع بلندي، از اين كوه درآورده و چندين ستون سنگي كه سر آنها به سقف خانه و پاي آنها به صحن خانه چسبيده، درآورده و ميان سقف اين خانه را براي روشنائي سوراخ دهانه طرف شمال غربي ايوان جانب جنوب غربي مسجد جامع داراب
كرده‌اند و اين خانه پيش از مسلماني اهل فارس، يا بتكده يا عبادت خانه مجوس بود و بعد از
______________________________
(1). (اين نقوش در 12 كيلومتري شمال شرقي داراب ... در كوه پهنه به ارتفاع 5 متر از زمين در سنگ منقور و به نام نقش شاهپور در محل مشهور و از آثار برجسته دوره ساساني است و در اين نقش پيروزي شاپور اول ساساني بر و الرين امپراطور روم نشان داده مي‌شود و در زير آن درياچه كوچكي است كه سرچشمه آبهاي دهستان هشيوار مي‌باشد). كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 289، و اقليم پارس، ص 91.
(2). مشهور به مسجد سنگي در 6 كيلومتري مشرق داراب 12 متر طول و عرض و 7 متر ارتفاع دارد. كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 289.
ص: 1311
استيلاي دولت اسلام، اين خانه را مسجد مسلماني نمودند و محرابي روي به قبله براي آن، باز از سنگ درآوردند و در كناره محراب به خط ثلث نوشته: به فرمان پادشاه زمان، اتابك ابو المظفر ابو بكر بن اتابك سعد بن زنگي سلغري در ماه رمضان سال 652 اين محراب ساخته و اين خط، پرداخته گرديد.
دو طرف ضلع جنوب غربي مسجد جامع داراب كه مشتمل بر ايوان سراسري با سقف كوتاهتر از سقف شبستان است- (مناره گوشه جنوبي مسجد- طرف راست- در حدود صد سال پيش از نو ساخته شده جنبه هنري آن محفوظ نمانده است، مناره گوشه غربي- جانب چپ- بوضع اصلي پايدار و پديدار است).
در كتاب تاريخ نوشته‌اند: داراب پسر بهمن پسر اسفنديار، پسر گشتاسب، شاهنشاه ممالك ايران در ميان جلگاه بلوك داراب، دايره‌اي كه دوره آن نزديك به فرسخي بود پرگار بر كشيد و بر آن دايره، باروئي نهاده، شهري به نام خود ساخته، آنرا داراب گرد نام نهاد: چنانكه حكيم فردوسي عليه الرحمه فرموده است:
چو ديوار شهر اندرآورد گردورا نام كردند «داراب گرد» «1»
ز هر پيشه‌اي كارگر خواستندهمه شهر از ايشان بياراستند و خندقي بر گرد اين شهر كنده‌اند [و] تاكنون كه سال به 1304 رسيده، بيشتر «2» اين خندق باقي و پر از آب است و در كناره مغربي اين خندق مزار حضرت دحيه كلبي «3» (رض) است كه
______________________________
(1). ر ك: شاهنامه فردوسي، ج 6، ص 374، بيت 22 ببعد، چاپ مسكو.
(2). در متن: (بيشتر و).
(3). متولد در حدود 45 هجري برابر با 665 ميلادي از صحابه حضرت رسول كه به فرستادگي نزد قيصر روم رفت و تاجري توانگر بود و در نبردهاي يرموك و شام فرماندهي و مقامي شايسته داشت. (المنجد- اعلام). درباره قلعه دحيه، رجوع شود به اقليم پارس، ص 91. در محل به (دحيا) مشهور است.
ص: 1312
مسجد جامع داراب، نقاشي از فرصت شيرازي
ص: 1313
نقش شاپور داراب، نقاشي از فرصت شيرازي
ص: 1314
از بزرگان صحابه حضرت خاتم انبياء صلوات اللّه عليه و آله بود و گنبدي بر اين مزار ساخته‌اند و تاكنون زيارتگاه آن سامان است. در زبانها مشهور است كه جناب دحيه از جانب حضرت امام- حسن بن علي بن ابيطالب (ع) حاكم نواحي داراب بود و در كتاب روضة الصفا نوشته است كه بعد از قرار مصالحه حضرت امام حسن با معاوية بن ابي سفيان، به معاويه گفتند بايد در سالي 000، 50 دينار از بيت المال و خراج داراب و فسا را به حضرت امام حسن دهي تا عقد بيعت با تو محكم گردد، معاويه قبول نمود و بعد از حصول بيعت با معاويه، حضرت امام حسن خراج داراب و فسا را نخواست و مداخلتي در امور دارابجرد نفرمود و نگارنده فارسنامه ناصري گويد:
شايد حكومت جناب دحيه از جانب حضرت امام حسن بعد از رحلت حضرت امير المؤمنين و قبل از مصالحه با معاويه باشد.
و اين شهر داراب تا زمان استيلاي ملوك شبانكاره كه شرح حال آنها در ذيل عنوان شبانكاره بيايد آباد بود و كم‌كم در جنگهاي پي در پي ويرانه گشت، پس به مسافت فرسخي شمالي اين شهر در نزديك كوه جنوبي، شهري ديگر بنا نهادند و آنرا نيز شهر داراب گفتند كه اكنون قصبه اين بلوك است و نزديك به چهل فرسخ از شيراز دور افتاده است، و خانه‌هاي آن از خشت خام و گل و چوب ساخته‌اند و شماره آنها نزديك [؟] درب خانه است. عرض آن از خط استوا 28 درجه و 45 دقيقه است، طول آن از گري‌نيچ، رصدخانه انگلستان 54 درجه و 30 دقيقه است انحراف قبله مسلماني آن از نقطه جنوب به جانب مغرب [] درجه و [] دقيقه است. و در حدود سال 1250 و اند، آقا ميرزا محمد فسائي، قناتي از ميانه مغرب و شمال داراب احداث نمود و آب آنرا در هفته‌اي يك شبانه روز وقف بر محلات داراب فرمود و به اين وسيله در تمام خانه‌هاي اين بلاد، درخت نارنج و ليمو و ترنج و انار و سيب فراوان است كه تمام اين قصبه باغي از مركبات به نظر مي‌آيد و در صحن خانه‌ها انواع گل و رياحين كاشته‌اند؛
صد هزاران گل شكفته در اوسبزه بيدار و آب خفته در او
هر گلي گونه گونه از رنگي‌بوي هر گل رسيده فرسنگي و حكومت اين ناحيه را در سال 1208، خاقان سعيد آقا محمد شاه شهيد، طاب ثراه به عالي‌جاه، فخامت اكتناه، مقرب الخاقان، سلاله سادات، ميرزا جاني شيرازي مشهور به فسائي، عم حقيقي نگارنده اين فارسنامه عنايت فرمود و بعد از وفات او به خلف الصدقش ميرزا هادي منتقل گرديد و مادام زندگاني نايب و ضابط بر او مي‌گماشت و بعد از او به ولد ارجمندش آقا ميرزا محمد مشهور به فسائي عنايت گرديد و تا سال 1268 در تصرف او باقي بود و در سال 1270 و اند حكومت نواحي داراب و ايلات خمسه فارس كه شرح حال آنها در ذيل عنوان ايلات بيايد به ميرزا علي محمد خان قوام الملك عنايت گرديد و آن جناب در نزديكي جانب شمالي شهر داراب قلعه‌اي ساخته و چندين برج و باروئي محكم بر آن كشيده و داخل آن را به ايوان و تالار و ديوانخانه و اندرون پرداخته، به باغچه‌هاي پر درخت و گلهاي رنگين زينت داده است و در سال 1281 به انجام رسيد و در ناحيه فسا رود داراب، احداث قناتي نمود و قلعه‌اي براي آن بنا نموده آنرا «فيض آباد» گفتند و بعد از وفات او حكومت داراب به ارث و استحقاق به خلف الصدقش محمد رضا خان قوام الملك منتقل گرديد و تاكنون به حكومت آن باقي است و در سال 1301 احداث قناتي نزديك شهر داراب جانب شمالي فرموده نام آنرا «خيرآباد»
ص: 1315
گذاشته است و آب او را به 2 فرسخ مشرقي شهر داراب برده است و در قديم دو آسياب بر روي يكديگر كه جدول و تنوره خانه هريك را از سنگ درآورده‌اند در پهلوي مسجد سنگي كه شرح آن گذشت عاطل و باطل افتاده بود و جدول اولي آنها از سطح پشت‌بام آن مسجد بلندتر است، اين آب خير آباد آن دو آسياب را گردانيده، اراضي دامنه و حوالي مسجد را زراعت نمايد.
و از اعيان داراب سلسله جعفر خان دارابي است كه در زمان سلاطين زنديه به حكومت نواحي داراب برقرار و صاحب ضياع و عقار بودند و بازماندگان اين سلسله حاجي علي محمد و ناصر خان و محمد حسن خان و حسين خان و ميرزا احمد، نبيره‌زادگان جعفر خان دارابي‌اند.
و كلانتر داراب زين العابدين خان است و از بزرگان داراب، سلسله سادات حسيني اولاد- زادگان ميرزا فتح علي دارابي كه صاحب ضياع و عقاري لايق بوده، به عزت و احترام معيشت مي‌نمودند و باقي ماندگان اين سلسله ميرزا اسماعيل و ميرزا علي نواده‌زادگان ميرزا فتح علي دارابي‌اند.
و از اعيان داراب، سلسله شيخ الاسلامي است مانند جناب مستطاب اديب اريب ميرزا محمد علي شيخ الاسلام شاعر «بهار» تخلص، خلف الصدق غفران مآب ملا اسحق شيخ الاسلام داراب كه در بهار جواني از داراب به شيراز آمده، كسب كمالات نموده «1» از فواكه حدايق علوم جيب و دامني پر كرده در فنون نظم و نثر قدرت يافته، تخلص خود را «بهار» گفت و در حدود سال 1250 و اند وفات يافت و اين چند بيت از او ثبت گرديد:
خال به كنج لب يكي طره مشكفام دوواي به حال مرغ دل دانه يكي و دام دو
جز رخ ماه طلعتان زير كمند گيسوان‌كس نشنيده در جهان صبح يكي و شام دو
پس از عمري به دستم گرمي ديرينه مي‌آيدز ضعف طالع آنهم در شب آدينه مي‌آيد
خوش بودي آتش غم او گر نمي‌زدي‌سيل سرشك هر نفس آبي بر آتشم «2»
دانم كه عشق او كشدم اين عجب كه بازدل مي‌كشد به الفت آن شوخ دلكشم و از شعراي متقدمين داراب: مولانا عالمي دارابي است و اين چند شعر از اوست:
شرح سوز خود كه عمري از تو پنهان داشتم‌گر نگويم دل و گر گويم زبان مي‌سوزدم
داري هوس كه غير براي تو جان دهدآه اين چه آرزوست مگر مرده‌ايم ما و از اجله علماي داراب است: جناب مستطاب، علام فهام شيخ محمد صادق دارابي. سالها در شيراز به نشر علوم و فتاوي مشغول بود و در سال 1250 و اند، در داراب وفات يافت.
______________________________
(1). (از مريدان حاج محمد حسين شيخ زين الدين اصفهاني). دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ج 1، ص 476.
(2). و از اوست:
پنداشتم كز آمدنش غم رود ز دل‌همراه غير آمد و دردم فزود و رفت (دانشمندان و سخن‌سرايان فارس، ج 1، ص 476).
ص: 1316
و از اجله علماي داراب است: جناب سالك مسالك شريعت، واقف مواقف حقيقت، مستجمع فضائل روحانيين، وارث مواريث صديقين، واجد مراتب اهالي كشف و يقين، مطلع انوار، مخزن اسرار، كاشف حقايق آخوند ملا صادق دارابي. مادام زندگاني چرب و شيرين دنيا را نچشيده، جز لباس خشن را نپوشيد معيشتي از چند درخت ليمو و انار و گندم و جو ديمي كه به دست خود كشتي، اگر هديه‌اي براي او بردند، حواله‌اش به فقرا فرمودي، قائم الليل و صائم- الدهر بودي، اهالي آن سامان، خوارق عادات را از او گويند، در سال 1290 و اند با يك يك از اهالي شهر داراب وداع نموده، خبر مرگ خود را به آنها بداد و به جانب مكه معظمه شتافته، بعد از اداي مناسك حج، در مدينه طيبه، به رحمت ايزدي پيوست.
و اين بلوك مشتمل است بر 62 ده آباد: «1»
ارم: 6 فرسخ مشرق شهر داراب است.
بانوج: 2 فرسخ جنوبي شهر داراب است.
بختاجرد: فرسخي مغربي شهر داراب است.
برسكان: 4 فرسخ مغربي شهر داراب است.
برفدان: 3 فرسخ ميانه شمال و مشرق شهر داراب است و برف تابستانه شهر داراب را از اين ده‌آورند.
بهاء الديني: 2 فرسخ مغربي شهر داراب است.
بهادران: 4 فرسخ ميانه جنوب و مغرب شهر داراب است.
بياده: 2 فرسخ ميانه جنوب و مغرب شهر داراب است.
بيزدان: 3 فرسخ مغربي شهر داراب است.
تاج آباد: 6 فرسخ جنوبي شهر داراب است.
تيز آب: 2 فرسخ ميانه جنوب و مغرب شهر داراب است.
چاه سبز: 8 فرسخ جنوبي شهر داراب است.
جمسي: فرسخي ميانه جنوب و مغرب شهر داراب است.
جوزجان: 2 فرسخ كمتر ميانه جنوب و مغرب شهر داراب است.
جونان: 3 فرسخ جنوبي شهر داراب است.
حسن‌آباد: 4 فرسخ مغربي شهر داراب است.
خسو «2»: نام ناحيه‌اي است جنوبي شهر داراب كه ده بزرگ آن را نيز «خسو» گويند، 5 فرسخ از شهر داراب دور است.
خفر گنبد: 4 فرسخ مشرقي شهر داراب است.
خليل آباد: 6 فرسخ جنوبي شهر داراب است.
خنگ آب: 2 فرسخ جنوب و مغرب شهر داراب است.
خير آباد: 2 فرسخ مشرقي شهر داراب است و در سال 1300 جناب جلالت مآب محمد رضا خان قوام الملك احداث نمود.
______________________________
(1). در كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 292: 144 ده، نام برده شده است.
(2). (خسويه)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 292.
ص: 1317
داراب: همان شهر داراب است.
دبران: 8 فرسخ ميانه جنوب و مغرب شهر داراب است.
دبيران: يك فرسخ و نيم جنوب شهر داراب است.
دنگان: فرسخي جنوب شهر داراب است.
دوبان: به مسافت كمي مغرب شهر داراب است.
دولت آباد: 4 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب شهر داراب است.
ده خير: 3 فرسخ مشرقي شهر داراب است.
ده كستان: 3 فرسخ و نيم مغربي شهر داراب است.
رحيم آباد: 7 فرسخ بيشتر جنوبي شهر داراب است.
زرگران: فرسخي بيشتر جنوب شهر داراب است.
زيراب: 7 فرسخ بيشتر جنوبي شهر داراب است.
ساچان «1»: 7 فرسخ جنوبي شهر داراب است.
سياهان: يك فرسخ و نيم مشرقي شهر داراب است.
شاه علم دار: 8 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مغرب شهر داراب است.
شاهيجان: 3 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب شهر داراب است.
شمس آباد: 2 فرسخ و نيم مغربي شهر داراب است.
شهنان: نيم فرسخ كمتر ميانه جنوب و مغرب شهر داراب است.
علي آباد خسو: 6 فرسخ ميانه جنوب و مغرب شهر داراب است.
علي آباد دبيران: يك فرسخ و نيم جنوبي شهر داراب است.
غياثي: نيم فرسخ مغربي شهر داراب است.
فتح آباد: 4 فرسخ مشرقي شهر داراب است.
فسا رود: نام ناحيه مغربي شهر داراب است و ده بزرگ آن «ماده‌وان» است.
فيض آباد: 5 فرسخ مغربي شهر داراب است.
قلعه بيابان: 6 فرسخ مشرقي شهر داراب است.
قلعه نو: فرسخي بيشتر ميانه جنوب و مشرق شهر داراب است.
كاظم آباد: فرسخي كمتر جنوبي شهر داراب است.
كدو «2»: 6 فرسخ جنوبي شهر داراب است.
گرسكان «3»: 2 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مغرب شهر داراب است.
كرم آباد: 8 فرسخ جنوبي [شهر] داراب است.
كوجرد «4»: 3 فرسخ مغربي شهر داراب است.
______________________________
(1). (ساچون)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 292.
(2). (كدويه)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 292.
(3). (گرشكان)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 292.
(4). در متن: (جرد، خرد).
ص: 1318
لاي زنگو «1»: 11 فرسخ ميانه شمال و مشرق شهر داراب است.
ماده‌وان: 4 فرسخ مغربي شهر داراب است.
مبارزي: 4 فرسخ مغربي شهر داراب است.
مبارك آباد: 3 فرسخ بيشتر ميانه جنوب و مغرب شهر داراب است.
مروويه «2»: 4 فرسخ مغربي شهر داراب است.
معادن داراب دهاتي باشد كه در كوهستان داراب افتاده است و همه آنها سردسيري و در زمستان برف نشين است و ناحيه آن معادن در جانب شرقي شهر داراب افتاده مانند معدن ارم و معدن برفدان و معدن خفر و گنبد و معدن لاي‌زنگو و معدن نوايگان كه هريك به جاي خود نوشته گرديد و معيشت اهالي اين معادن همه از ميوه‌هاي تر و خشك سردسيري و مويز و غنچه خشك گل سرخ كه حمل هندوستان كنند.
ميان ده: 5 فرسخ و نيم جنوبي شهر داراب است.
نصروان: 3 فرسخ و نيم ميانه جنوب و مغرب شهر داراب است.
نقلان: 2 فرسخ و نيم مشرقي شهر داراب است.
نوايگان: 7 فرسخ مشرقي شهر داراب است.
هربدان: 3 فرسخ ميانه جنوب و مغرب شهر داراب است، «هربد» به نام داماد يزدجرد آخر پادشاهان ايران است و هربد در صدر دولت اسلام حاكم مملكت فارس بود.

[27]- بلوك دالكي‌

ناحيه‌اي از نواحي دشتستان است.

[28]- بلوك دزكرد

بلوك كوچكي است از سردسيرات فارس ميانه شمال و مغرب شيراز، درازي آن از قريه «بوكر» تا قريه «چركس» 2 فرسخ، پهناي آن از قريه «كوفته» تا قريه «رئيسان» مسافت كمي است و محدود است از جانب مشرق و شمال به سرحد چهاردانگه و از سمت مغرب به نواحي كوه‌گيلويه و بلوك ممسني و از طرف جنوب باز به نواحي ممسني، در تابستان هوائي سرد دارد و از اواخر تابستان و اوائل پائيز در بيشتر از شبها آبهاي كم ايستاده، يخ بندد و در سه ماه از سال زمينش از برف پوشيده است و آب اين بلوك از رودخانه است، كشت اين بلوك، گندم و جو و عدس و نخود است و از بي‌اهتمامي اهالي آن باغستاني ندارد و قصبه اين بلوك را «چركس» گويند و «چركس» نام ابلي از بلاد شمالي آذربايجان است و گويا اهل اين قريه را از ايل چركس كه اكنون از توابع ممالك روم است آورده در اين ده توطن داده‌اند و اهالي آن هنوز با چشم كبود و موي زرد و سفيدي بدن باقي هستند و قريه چركس به مسافت 27 فرسخ از شيراز دور افتاده است.
______________________________
(1). (لاي زنگان)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 292.
(2). (مربويه)، كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 292.
ص: 1319
و ضابطي اين بلوك از قديم تاكنون با خوانين قشقائي بود و هست و توابع آن بر اين «1» وجه است:
بوكر: فرسخي بيشتر جنوبي «چركس» است.
چركس: همان قصبه دزكرد است.
ده حاجي بهروز: فرسخي جنوبي «چركس» است.
رئيسان: فرسخي ميانه مغرب و جنوب «چركس» است.
شرفي: فرسخي كمتر جنوب «چركس» است.
كوفته: نيم فرسخ جنوب «چركس» است.

[29]- بلوك دشتستان «2»

ناحيه وسيعي است از گرمسيرات فارس ميانه جنوب و مغرب شيراز. درازي آن از قريه «كلر» «3» اول ناحيه گناوه تا قريه «منقل» آخر ناحيه خرموج، 37 فرسخ، پهناي آن از قريه «رود فارياب» كوه كيسگان ناحيه برازجان تا قريه شيف «4» ناحيه مضافات بوشهر، 18 فرسخ، محدود است از جانب مشرق به نواحي دشتي و از سمت شمال به بلوك خشت و ماهور ميلاتي و از جانب مغرب و جنوب به ناحيه ليراوي كوه‌گيلويه و درياي فارس و شكار دشتستان در تلهاي سنگلاخي، قوچ و ميش كوهي و در جلگاه و كنار دريا آهوست كه شكار ديگري جز آهو، آب دريا را نخورد و از ناحيه دالكي تا ناحيه رود حله كه رودخانه آب شيرين جاري است، دراج فراوان باشد و تيهو و كبك و كبوتر و بلدرچين و در زمستان هوبره و چاخرق است و وضع شكار كيسه «5» در ذيل مضافات بندر بوشهر بيايد. هواي دشتستان از ماه نوروز تا آخر ميزان گرم است و در پنج ماه ديگر در كمال اعتدال، كشت آن، گندم و جو و عدس ديمي است اگر از ماه قوس تا ماه حوت در هر ماهي يك‌بار باران بيايد هريك من تخم گندم و جو پنجاه من بلكه بيشتر گردد و باران نوروزي را نخواهند كه غله‌اش رسيده باشد و عموم نخلستان دشتستان ديمي است كه به آب باران زمستانه قناعت كند و چندين نخلستان هم از آب رودخانه دالكي و خشت فاريابي در كناره اين رودخانه باشد و دشتستان را چندين ناحيه است كه هريك را
______________________________
(1). در متن: (آن).
(2). رجوع شود به كتاب تاريخ و جغرافياي برازجان، ج 1 و 2، علي مراد فراشبندي، 1336، شيراز. و آثار شهرهاي خليج فارس، ص 89 تا 252.
(3). فاضل ارجمند مجيد زنگويي معتقد است كه بايد (كلل) باشد. ر ك: كلل، جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 299.
(4). ر ك: كتاب جغرافيا و اسامي دهات كشور، ج 2، ص 347.
(5).: (و آن بر اين وجه است كه ... جماعتي با طبل و شيپور به جانب جنوبي كه بيابان است حركت كنند و از ازدحام آنها، جانوران اين مسافت همه روي به جنوب شوند و هرچه بيشتر روند مسافت باريك‌تر گردد تا به دويست و صد ذرع رسد و تمام جانوران با هم مجتمع گشته حيران بمانند پس مردمان آنچه را خواهند از آهو و شغال و روباه و غيرها شكار كنند ...) (مضافات بوشهر در همين كتاب).
ص: 1320
كلانتر و ضابطي عليحده «1» است و هيچيك در اطاعت ديگري نباشند و رعيت هر ناحيه جز بزرگ و بزرگزادگان خود را به بزرگي نخواهند و غريب را بر خود نگمارند و همه بزرگان نواحي دشتستان در اطاعت حاكم بندر بوشهر باشند و سالهاست كه بندر بوشهر «2» قصبه حاكم نشين نواحي دشتستان گشته است، عرض آن از خط استوا 29 درجه و 20 دقيقه، طول آن از گري‌نيچ رصدخانه انگلستان 50 درجه و 55 دقيقه، انحراف قبله مسلماني آن از نقطه جنوب به جانب مغرب [] درجه و [] دقيقه است. چهل و پنج فرسخ كارواني از شيراز دور افتاده است و او را چهار محله است: محله بهبهاني، محله ده‌دشتي، محله شنبدي، محله كازروني «3» و شماره خانه‌هاي آن از 1000 بگذرد، هواي تابستانش گرم و بسيار تر، كه در شبها، براي فراواني شبنم با گرمي هوا، جز در زير سقف عريش نتوان خوابيد و در اين بلده تا نيم فرسخ آب خوردن نه براي آدمي و نه براي دواب، جز آب بركه قوامي كه كفايت خوراك يك ماه مردمان بيش نكند، يافت نگردد و طعم آب چاه بوشهر همان آب درياست و در يك فرسخي بوشهر آبهاي شيرين گوارا از چاههاي بهمني فراوان باشد و آب چاههاي نيم فرسخي، خاصه حيوانات و مطبخ طعام و خوراك مردمان فرومايه است و جز چند درخت نخل در بندر بوشهر يافت نشود مگر آنكه مردمان صاحب مايه، زمين صحن خانه خود را كنده، خاك شيرين را از خارج آورده، آن گود را پر نموده، به آب شيرين نيم فرسخي، چند درخت نارنج و انار به عمل آورند و چندين مسجد و حمام و كاروانسراهاي معتبر در بندر بوشهر ساخته‌اند و صحن عموم خانه‌هاي بوشهر و كوچه‌ها و بازارها و كاروانسراها بسيار تنگ [است] جز صحن ارگ و چهار برج ديواني و خانه حاجي عبد النبي و حاجي بابا صاحب. و عمارات بوشهر از سنگ تراشيده و گچ و مردمان فرومايه به جاي گچ، گل را در كار عمارت برند و وضع سنگ تراشي آن به اين وجه است كه زمين ربع فرسخي بوشهر به اندازه ذرعي يا بيشتر كنده، تخته سنگي كه از جلد حيوانات صدفي دريائي كه آنرا به عربي ودع و در فارسي گوش ماهي گويند و در چندين هزار سال پيش از اين متحجر گشته، كه گويا چندين هزاران هزار گوش ماهي را با گل خمير كرده، پهن نموده، چندين پرده روي پرده گذاشته، تخته سنگهاي چندين فرسخي ساخته‌اند و كلفتي هر پرده‌اي نيم ذرع بيشتر يا كمتر است و جماعت سنگتراش با منتيل «4» و كلند پارچه‌هاي نيم ذرع درازا، يك چارك پهنا و يك چارك كلفتي را به آساني جدا كنند و هر يكي از اين سنگها به جاي 12 آجر رسمي به كار عمارت رود و گاهي آن پارچه سنگها را از اين اندازه بيشتر يا كمتر كنند و سه جانب مشرقي و شمالي و مغربي بوشهر را آب دريا فرا گرفته است و جانب جنوبي او را در سال 1256 و 7 [125] و 8 [125] به فرمان اولياي دولت عليه ايران دامت شوكتها به جاي باروي قديم آن‌كه خراب شده بود، باروئي از چينه و گل بساختند و چندين برج و يك دروازه براي او قرار دادند و اكنون تمام آنها نزديك به انهدام است.
______________________________
(1). در متن: (علاحده).
(2). ر ك: آثار شهرهاي خليج فارس، ص 139 ببعد، جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، ص 281.
(3). فاضل محترم آقاي مجيد زنگوئي نوشته‌اند: اين نام درست نيست و درست آن (محله كوتي) است.
(4). ديلم: ميله‌اي است آهني كه براي كندن زمين در بنائي بكار ميرود. (واژه‌ها و مثلهاي شيرازي و كازروني، گردآورده مرحوم علي نقي بهروزي، ص 579.)
ص: 1321
و ببايد دانست كه بندر بوشهر از شهرهاي نو و تازه بلاد فارس است. شيخ ناصر خان ناخداباشي كشتيهاي نادر شاهي در درياي فارس، پسر شيخ مذكور ابو مهيري از اعراب برنجد، طرح شهر بوشهر [را] ريخته، در جانب جنوبي، حصاري كشيد و سه جانب ديگرش را دريا قرار داد و در سال 1150 و اند آبادي ريشهر را كه شرح آن به اين نزديكي بيايد، نقل به بندر بوشهر نمود و شرح غارت بندر بوشهر به دست خوانين دشتستان در سال 1246 و هجوم سپاه دولت بهيه انگليس در سال 1254 و در سال 1273 در بندر بوشهر، در وقايع اين سه سال در گفتار اول اين فارسنامه ناصري نگاشته گرديد. و بعد از وفات شيخ ناصر خان باني بندر بوشهر خلف الصدقش شيخ نصر خان بوشهري بندر بوشهر و مضافات آن و جزيره بحرين را متصرف گرديد و سالها باقي بماند و چنانكه در شرح بحرين نگاشته گرديد، در سال 1210 طايفه بني عتبه، جزيره بحرين را از تصرفش گرفتند و در حدود سال 1215 وفات يافت و او را سه نفر پسر بود:
شيخ عبد الرسول خان: بعد از وفات والد ماجدش به حكومت بوشهر و مضافات و ناحيه اهرم دشتستان برقرار گرديد و در سال 1220 و اند، معزول گشته، مدتي در مدرسه حكيم شيراز، منزوي گرديد و حكومت بوشهر به محمد جعفر خان برادر محمد نبي خان وزير فارسي عنايت شد و بعد از گرفتاري محمد نبي خان، باز حكومت بوشهر به شيخ عبد الرسول خان شفقت گرديد و چنانكه در گفتار اول نگاشته شد در سال 1240 در وقت مراجعت از شيراز در منزل دانكي خوانين دشتستاني او را كشتند.
و بعد از او خلف الصدقش شيخ نصر خان به جاي پدر نشست و گاهي معزول گشته گاهي به حكومت باقي بود و در سال 1270 وفات يافت و حكومت بندر بوشهر از دودمان مشايخ درگذشت.
پسر دويم شيخ نصر خان اول است: شيخ حسين بوشهري، مادام حيات شيخ عبد الرسول راتق و فاتق امور ديواني بوشهر بود و از او خلفي باقي نماند.
پسر سوم شيخ نصر خان اول است: عالي‌جاه، خلاصة الاشباه شيخ عبد اللّه بوشهري بيشتر اوقات در قصبه كازرون توقف داشت.
و شيخ محمد خان و شيخ احمد خان مانند پدر خود در قصبه كازرون توقف دارند و شيخ- محمد خان در مراتب شاعري «ايزدي» تخلص نمايد و اين چند بيت از او ثبت گرديد:
گر با وجود عشقت معدوم شد وجودم‌هشيار باش كاخر مست از عدم برآيد
از بسكه خورده‌ام خون در حسرت لبانت‌از خاك من پس از مرگ شاخ بقم برآيد
در كويت ايزدي را نبود بجز گدائي‌تا ز آستين حسنت دست كرم برآيد «1» و از اعيان بندر بوشهر سلسله مشايخ آل عصفور است. اصل اين طايفه از قريه درازي بحرين است.
و جناب مستطاب، صفوت محدثين و قدوه مدرسين، عارف دقايق صحيحه و حسن، ناهج مناهج احاديث و سنن، علامه ممتحن شيخ حسن بوشهري آل عصفور مادام حيات در بندر بوشهر به نشر احاديث و احكام شرعي مشغول بود و در سال 1260 و اند به رحمت ايزدي پيوست.
______________________________
(1). رجوع شود به شعر دشتي و دشستان، از عبد المجيد زنگوئي، انتشارات امير كبير، تهران.
ص: 1322
و از اعيان اين سلسله آل عصفور است: جناب مستطاب علامه زمان، نادره دوران، افتخار سلف، شيخ خلف بوشهري. مادام حيات به نشر احاديث و فتاوي اشتغال داشت در سال 1273 در قريه دالكي به رحمت ايزدي پيوست.
و خلف الصدقش، جناب مستطاب علامه اوان، فريد زمان، شيخ عبد العلي بوشهري آل- عصفور به جاي پدر نشسته، به نشر احاديث و امامت جمعه و جماعت بوشهر، اشتغال دارد، نزديك به 80 سال از عمرش گذشته است.
و از اعيان اين سلسله است: عالي جناب، كمالات اكتساب، فريد زمان و وحيد اوان، علام فهام، حاجي شيخ احمد بوشهري آل عصفور به نشر احاديث نبوي و فتاوي مرتضوي اشتغال دارد.
و از اعيان بندر بوشهر است: عالي جناب، قدسي انتساب، وحيد عصر و فريد دهر، حاوي فروع و اصول، سلالة السادات مصطفوي حاجي سيد مهدي موسوي. خلف الصدق غفران مآب سيد عبد اللّه، اصل آن جناب از بلده بهبهان است، جد او به بوشهر آمده، رحل اقامت افكنده است.
و از اعيان مشهور بوشهر است: سلسله حاجي محمد علي صفر، جد اعلاي آنها از شهر همدان به بوشهر آمده، توطن نموده، مشغول معاملات تجارتي گرديد و حاجي محمد علي از درستكاري و راستگوئي و امانتداري، در تجارت عربستان و ايران و هندوستان مشهور آفاق گشته، مرجع اكابر گرديد و سالها در بندر «مخا» و «حديده» و «جده» و «بمباي» رايت تجارت افراشته، تا اقصي بلاد چين و فرنگستان، معاملات كلي مي‌نمود و در حدود سال 1250 و اند وفات يافت و او را چهار نفر پسر است:
حاجي عبد النبي تاجر بوشهري به كمالات ظاهري و باطني آراسته، سفره ضيافتش پهن و كيسه احسانش فراخ، خانه‌اش منزل غربا و منزلش خانه فقرا بودي، چندين منزل براي مهمان فراهم آورده، هر روزه و شبه، چاشت و شام را به وجه لايق مي‌رسانيد و بيشتر اوقات خود را صرف كتابهاي احاديث و ادب مي‌نمود و از اشعار عرب و ايام عرب اطلاعي كامل داشت و در سال 1277 كه نگارنده اين فارسنامه در بندر بوشهر بودم او را در تجارت، شخص اول بوشهر مي‌گفتند و در سال 1299 به رحمت ايزدي پيوست و اولاد امجادش:
آقا محمد رحيم و آقا جان و آقا محمد صادق در بندر بوشهر مشغول عمل تجارت مي‌باشند.
پسر دويم حاجي محمد علي تاجر بوشهري است: حاجي عبد الرسول، بيشتر اوقات به رياست تجار بنادر «مخا» و «حديده» و «جده» اشتغال داشت.
پسر سيم حاجي محمد علي تاجر بوشهري است: حاجي محمد حسين تاجر بوشهري، سالها در بندر بمباي رحل اقامت افكنده، صيت تجارتش به اقصي بلاد مي‌رسيد.
پسر چهارم حاجي محمد علي است: حاجي محمد جعفر تاجر بوشهري كه در درستكاري و امانتداري، گوي سبقت را از همگنان ربوده، به عزت و احترام در بندر بوشهر مشغول تجارت است و چندين خانه و كاروانسرا در بوشهر و چندين باغ و عمارات عاليه، در صحراي ريشهر، فرسخي جنوبي بوشهر در تحت ملكيت خود دارد.
و از اعيان بندر بوشهر است: سلسله ملك التجار، جد اعلاي آنها حاجي علي اكبر تاجر
ص: 1323
كازروني در حدود سال 1210، از كازرون وارد بندر بوشهر گشته، رحل اقامت افكنده، مشغول تجارت گرديد و به اندك زمان گوي سبقت را از همگنان ربود و او را دو نفر پسر بود:
اول آنها حاجي غلامحسين تاجر كازروني است. در كار تجارت و معامله سرآمد اهل عصر خود بود و در حدود سال 1230 و اند وفات يافت و او را سه نفر پسر بود:
اول آنها مقرب الخاقان حاجي عبد المحمد ملك التجار است. در سال 1260 به لقب جليل ملك التجاري سرافراز و برقرار گرديد و سرمايه تجارت را افزوده، مال التجارتش به اقصي بلاد رسيده، محسود اماثل و اقران گرديد و در سال 1269 وفات يافت.